خاطرات مشترک “عرفان قانعی‌فرد” و “پرویز ثابتی”، و انتخاب بین “هندوانه” و “شکنجه” رضا علامه‌زاده

img

خاطرات مشترک “عرفان قانعی‌فرد” و “پرویز ثابتی”، و انتخاب بین “هندوانه” و “شکنجه”

پنجشنبه, 16ام دی, 1400

Reza-Allamehzadeh1

گرچه عرقان قانعی‌فرد پیش از انتشار کتابِ “در دامگه حادثه” که گفتگوی طولانی او با “پرویز ثابتی” چهره‌ی شناخته شده‌ی ساواک است، کتاب‌های دیگری هم در زمینه مسائل سیاسی سرهم بندی کرده بود اما این کتاب “در دامگه حادثه” بود که پای او را به شکلی وسیع به رسانه‌های فارسی‌زبان خارج کشور باز کرد و این فرصت را برایش فراهم آورد تا خود را با عنوان دهان‌پُرکنِ “پژوهشگر تاریخ معاصر” به ایرانیان معرفی کند.
حالا دو باره چندی است این جوان جویای نام با عنوان دهان‌پُرکن‌ترِ “پژوهشگر مرکز ضد تروریسم در واشینگتن” سر و کله‌اش در رسانه‌های فارسی‌زبان که بر خلاف رسانه‌های دنیای آزاد کمترین تعهدی به راست‌گوئی و دفاع از ارزش‌های جهان‌شمول بشری ندارند، پیدا شده و خیلی وقیحانه‌تر از کاری که در کتاب پرحجمِ کم محتوایش “در دامگه حادثه” کرده بود داد سخن می‌دهد و دیگر تنها به حاشای وجود شکنجه در ساواک کفایت نکرده بلکه به‌صراحت از لزوم کاربرد آن دفاع می‌کند.
او در گفتگوی اخیرش با شبکه‌ی “ایران اینترنشنال” که به مناسبت خبر مربوط به استرداد یک مامور ساواک از کانادا به ایران انجام گرفته چند بار از “دوران درخشان ساواک” یاد می‌کند؛ دوره‌ای که به گفته او حتی خلخالی و خامنه‌ای هم در زندان‌هایش یک سیلی نخوردند. او در همین گفتگو در واکنش به این که بالاخره در ساواک شکنجه وجود داشت یا نه، چون وکیلی زیرک از شکنجه دفاع می‌کند: “وقتی یک گروه تروریستی می‌خواد در آب تهران سم بریزه… به این شخص باید هندوانه تعارف کرد؟ چکار باید کرد با این تروریست؟ ” مجری برنامه هم به او نمی‌گوید که در کشور آمریکا که شما زندگی می‌کنید و در انگلستان که تلویزیون ایران اینترنشنال خانه دارد دستگاه مبارزه با تروریسم خود را ناچار نمی‌داند برای اعتراف‌گیری از متهم بین “هندوانه” و “شکنجه” یکی را انتخاب کند.

این یک اصل پذیرفته شده‌ی بشر امروز است که شکنجه در هر شکل و به هر بهانه نسبت به هر کس حتی یک تروریست و جانی شناخته شده کاری است مذموم و غیرقابل دفاع و بی‌تردید نالازم. ما اگر آرزومندِ داشتن ایرانی مبتی به دموکراسی و حقوق بشر هستیم نمی‌توانیم مدافع شکنجه در هیچ رژیمی باشیم جدا از این که آن رژیم را در کلیت‌اش می‌پسندیم یا رد می‌کنیم.
حالا او در مطلبی کشدار و بی‌در و پیکر که در “گویا نیوز” منتشر کرده برای فردی که “آن مرد” می‌نامدش و کسی نیست جز همان پرویز ثابتی مقام امنیتی ساواک، سنگ تمام می‌گذارد و از او یک عارف دلسوخته‌ی وطن می‌سازد که در ماه هاى پایانى حکومت پهلوى هیچکس او را درک نکرد حتی ولینعمتش محمدرضا شاه!
در وقت انتشار کتاب “در دامگه حادثه”، من در نقدی بر آن با عنوان “آن خِشت بود که پُر توان زد” این کتاب را “خاطرات مشترک پرویز ثابتی و عرفان قانعی فرد” نامیده بودم و حالا با خواندن مطلب تازه‌اش در گویانیوز که می‌خواسته مقدمه‌ای بر همان کتاب باشد، برایم مسجل شد که در این نامگذاری اشتباه نکرده بودم.

خاطراتِ مشترکِ “پرویز ثابتی” و “عرفان قانعی‌فرد”!

کتاب پرحجم “در دامگه حادثه” با این پرسش قانعی‌فرد آغاز می‌شود: “در یکی از سندهای آرشیو مرکز اسناد انگلستان دیدم که شما را فردی ناسیونالیست (یا ملی‌گرا) و طرفدار ملی شدن صنعت نفت معرفی می‌کند. ”
و پاسخ ثابتی این است: “بله!، صحیح است من شاید تا ۳۰ تیر ۱۳۳۱ طرفدار مصدق بودم. آن وقت من دانش آموز کلاس نهم بودم اما سال‌های بعد از آن موضع برگشتم. آن موقع خود شاه هم طرفدار ملی شدن صنعت نفت بود. ”
ثابتی در آن وقت نوجوانی شانزده ساله بود و نقشی در تب و تاب زمانه نداشت. ولی این باعث نمی‌شود که پرسشگر تا نزدیک به چهل صفحه پس از آن پرسش، در جزئیات نظرات ثانتی نسبت به مصدق و صدیقی و بازرگان و دیگر ملی‌گرایان ایران وارد نشود. پرسشگر که همواره دکتر مصدق را “مصدق‌السطنه” می‌نامد هرچه می‌تواند برای سیاه کردن چهره مصدق تلاش می‌کند. به این اظهار نظر پرسشگر نگاه کنید که به جای پرسش طرح می‌شود:
“مورخان احترام خاصی را که برای سیاست قوام‌السطنه دارند برای مصدق‌السطنه قائل نیستند و او را بیشتر یک عوام‌فریب می‌شناسند و طرفداران متعصب او را هم به هوچی‌گری متهم می‌کنند. ”
و پاسخ دلخواهش را این‌گونه می‌گیرد:
“بر خلاف ادعاهای طرفداران مصدق، من او را دیکتاتوری عوام‌فریب می‌دانم. ” (ص ۲۹)
از این جالب تر زیرنویس‌های همین بده و بستان کوتاه است که نزدیک به یک صفحه با خط ریز ادامه دارد و در آن برای روشن کردن اتهام عوام‌فریبی مصدق چندین اتهام دیگر هم به او زده می‌شود!
حالا که به زیرنویس اشاره کردم باید بدانید که بیش از نیمی از کتاب به زیرنویس‌ها اختصاص دارد که گاهی کل یک مقاله‌ی بسیار بلند را که از اینترنت برداشته شده شامل می‌شود.
یک نمونه: زیرنویس ۱، از صفحه ۴۶ که تا صفحه ۵۵ ادامه می‌یابد! این زیرنویس که از سایت “خبر آنلاین” در ایران نقل شده، در توضیح حرف ثابتی که می‌گوید مصدق “هر کجا قانون را سد راه خود می‌دیده آن را نادیده گرفته و پایمال کرده است” آورده شده، یعنی پرسشگر ده صفحه شاهد برای اثبات حرف پرسش شونده آورده تا جای شک باقی نگذارد!
علاوه بر شاهد آوردن از مصدق‌ستیزان حکومتی، که تا دلتان بخواهد در این سه‌دهه‌ی اخیر مطلب علیه او نوشته‌اند، پرسشگر از مقامات رژیم شاه هم تا می‌تواند علیه مصدق شهادت‌نامه می‌آورد. یکی از آن‌ها اردشیر زاهدی است که هرگاه نقل قول از او در متن جا نیافتاده، در زیرنویس از آن بهره برده است!
همانطور که نوشتم، پرسشگر تا صفحه ۶۴ فقط به “مصدق‌السطنه” و دور و بری‌هایش پرداخته و تازه در اینجاست که اولین پرسش مرتبط با مقام این “مقام امنیتی” را طرح می‌کند: “چه عاملی موجب شد که از دانشکده حقوق دانشگاه تهران به جای رفتن به دادگستری و امور قضائی، سر از ساواک در آوردید؟ ”
اما ثابتی در نزدیک به یک صفحه توضیح، پاسخ پرسش را به روشنی نمی‌دهد و فقط می‌گوید که به کار سیاسی علاقمند بوده و “موقعی که فرصت استخدام در ساواک پیش آمد، فکر می‌کردم که این راه میان‌بر برای ورود به کار سیاسی است و در ساواک از همان ماه‌های اول ورود، مسئول بخش بررسی‌های سیاسی در امنیت داخلی شدم. ”
پرسشگر نمی‌پرسد که چگونه برای کار سیاسی کردن به عضویت در ساواک اندیشیدید؛ چگونه و از چه طریق این فرصت پیش آمد؛ مگر ساواک بانک یا اداره فرهنگ بود که به راحتی وارد آن شوید؛ چطور بلافاصله به مقام بالائی رسیدید و مسئول یک بخش مهم شدید…؟
در عوض حرف را می‌گرداند و از کودتای عبدالکریم قاسم و سرنگونی سلطنت در عراق می‌پرسد، و موضوع چگونگی ورود ثابتی به ساواک فراموش می‌شود!
تا آنجا که خوانده‌ام، به اشکال مختلف نام کسانى که گرایشات ملى داشتند و کم یا زیاد در میان مردم همچنان حرمت دارند برده مى‌شود و به هر کدام برچسبى زده مى‌شود، نه تنها از سوى ثابتى که ابدا عجیب نیست، که از سوى قانعى فرد. این تکه‌هاى کوتاه شده از گفتگوى آنان را که به اعتصاب آموزگاران و کشته شدن دکتر خانعلى مربوط است بخوانید تا ببینید چرا این کتاب را خاطرات مشترک این دو نفر نامیده‌ام:
ثابتى:… اعتصاب معلمین را آمریکائى‌ها راه انداختند…
قانعى‌فرد: قابل حدس است…
ثابتى: روز ۱۲ اربیهشت ماه ۱۳۴۰ بود.
قانعى فرد: دقیقا! همان روز سه شنبه که ۲ مى ۱۹۶۱ مى شود و ۳-۴ ماهى از رئیس جمهور شدن کندى در آمریکا مى گذرد…
ثابتى: بله! روزى که ابوالحسن خانعلى کشته شد و بعدش روز تشییع جنازه او، در روز بعد، ماشین‌هاى مستشارى آمریکا پشت سر این جنازه مشایعت مى‌کردند…
قانعى فرد در توضیح نام خانعلى در زیر نویس، بدون اینکه به سند یا نوشته‌اى ارجاع دهد از خودش نوشته: خانعلى… به ضرب گلوله افراد ناشناس کشته شد.
این ادعا از دهان ثابتى ابدا برایم عجیب نمى‌بود اما آیا قانعى‌فرد اصلا نشنیده است که سرگرد شهرستانى رئیىس کلانترى دو، در بهارستان، به اتهام این قتل بازداشت شد؟ گرچه به سزاى عملش نرسید.
او در رقابت با ثابتى در تحریف تاریخ و خدشه‌دار کردن چهره‌ى مخالفان شاه گاهى بسیار از او سبقت مى‌گیرد. یک نمونه آشکار:
قانعى فرد: البته برخى از تحلیل‌گران معتقدند که مهدى بازرگان توسط آمریکا تحریک شده بود که بیاید و نهضت آزادى را تشکیل دهد.
ثابتى: تصور نمى‌کنم نهضت آزادى به تشویق و تحریک آمریکائى‌ها بوجود آمد. (ص ۹۱)
نمونه دیگر از لجن‌مال کردن دیگران:
ثابتى: براستى آزموده [دادستان دادگاه مصدق] افسرى پاک و شجاع بود. اما محمد درخشش همه کارهایش با هوچى‌بازى بود.
قانعى‌فرد در توضیح نظر او در زیرنویس از یک ساواکى دیگر شاهد مى‌آورد و مى نویسد: “یکى از مقامات ساواک در گفتگو با راقم این سطور گفت درخشش انسانى شارلاتان و هوچى بود و غرورى کاذب و تو خالى داشت” (ص ۹۸)
قانعی‌فرد با این کار ادعای ثابتی را دو میخه کند! و در صفحه دیگر دو باره یک پاس دقیق به ثابتی مى‌دهد ولى وجدان (!) آقاى ثابتى اجازه نمى‌دهد در هافساید شوت بزند:
قانعى فرد: فرمودید خیلى از اعتراض‌ها و تظاهرات را آمریکایى‌ها فراهم مى‌کردند.
ثابتى: در مورد اعتصاب معلمین گفتم که آن‌ها دخالت داشتند!

زیرنویسِ “قانعى فرد”، یا متن “ثابتى”!

کسانى که برنامه “افق” که در ۷ فوریه ۲۰۱۲ از صداى آمریکا پخش شد را دیده‌اند باید بحث طولانى ثابتى در مورد زیرنویس‌هاى کتابِ ” در دامگه حادثه” را که هنوز از چاپ در نیامده بود به خاطر بیاورند. او در گفتگو با “سیامک دهقان‌پور”، مجرى برنامه، به تفصیل و با ذکر نمونه از محتواى زیرنویس‌ها ابراز برائت کرد و برخى را نامرتبت به متن نامید، و به صراحت گفت که فقط مسئول آنچه در متن آمده، هست. عرفان قانعى‌فرد، پرسشگر و تدوین کننده‌ی کتاب هم در آغاز سخنش، در همان برنامه به تفصیل از دلائل لزوم زیرنویس‌ها گفت و از جمله به منظور “بر حذر داشتن از روایت یک طرفه” تاکید ورزید. این بحث غیر طبیعى در مورد زیرنویس کتابى که هنوز منتشر نشده بود از سوى هر دو طرف گفتگو، باید در ذهن بسیارى از تماشاگران مانده باشد. حالا که کتاب را مى‌خوانم تازه معناى آن بحث را مى‌فهمم. از این رو در این بخش از نوشته‌ام به این مقوله مى‌پردازم.
در بخش اول نوشته‌ام نمونه‌هائى از دو میخه کردن نظرات ثابتى در مورد مخالفین شاه آوردم تا نشان دهم براى کوبیدن آنان همسوئى غریبى میان متن و زیرنویس وجود دارد. مثلا در مورد مصدق و ملی‌گراهای دیگر مسئله‌ی “حذر کردن از روایت یک طرفه” رنگ می‌بازد و زیرنویس در هماهنگی کامل با متن قرار می‌گیرد.
اما حالا نمونه‌هائى برایتان مى‌آورم که چگونه زیرنویس، متن را به حاشیه مى‌راند. ثابتى در توجیه برخورد ساواک با خمینى در جریان منجر به درگیرى‌هاى ۱۵ خرداد ۴۲ مى‌گوید “بعد از تحریم عید نوروز به وسیله خمینى و حادثه مدرسه فیضیه قم، فعالیت‌هاى مخالفین تا خرداد شدت یافت که محرم فرارسید و آن‌ها با استفاده از ماه محرم بر حملات و انتقادات از دولت افزودند. خمینى در سخنرانى‌ها حملات به شاه و دولت را به حد اعلا رسانید. ” ص ۱۳۰
همین جمله آخر ثابتى موجب مى‌شود که تدوین کننده تمام نطق کوبنده‌ى خمینى را از اول تا آخر از مرجعى که اسم نمى‌برد (صحیفه نور، لابد) رونویس کند که بیش از دو صفحه از کتاب را با خط ریز بگیرد، که اگر با خط مشابه متن نوشته مى‌شد بر ۵ صفحه بالغ مى شد!
این شیوه بارها، وقتى اسمى از خمینى مى آید تکرار شده. در ص ۱۴۶ ثابتى با اشاره به مصونیت مستشاران آمریکائى مى‌گوید: “بیش از هفت ماه از آزادى [خمینى] از زندان نگذشته بود که دوباره رفت مسجد اعظم و شروع کرد علیه شاه و مملکت حرف زدن که شما دارید مملکت را مى‌فروشید. ”
در اینجا قانعى‌فرد خواننده را یک بار دیگر به زیرنویسى به بلندى زیرنویس قبلى مى‌‌برد و نطق کامل خمینى علیه کاپیتولاسیون را، باز هم بدون ذکر ماخذ (صحیفه نور؟)، تمام و کمال مى‌آورد. حالا فکر نکنید هر وقت ثابتى در متن به خمینى اشاره مى‌کند قانعى‌فرد در زیرنویس حرف‌هایش را کامل مى‌کند تا خواننده‌ى جستجوگر ناچار نباشد جاى دیگرى به دنبال آن بگردد.
نه، ابدا اینطور نیست. ثابتى در صفحه ۱۷۰ در باره کار تبلیغاتى علیه خمینى مى‌گوید: “در سال ۱۳۵۳ ما ترتیبى دادیم که کتاب توضیح‌المسائل او که حاوى مطالب مسخره‌اى از قبیل احکام شرعى در باره روابط جنسى با حیوانات و مرغ و خروس بود را تجدید چاپ و توزیع شود. ” قانعى فرد در این مورد لزومى نمى‌بیند راه خواننده را کوتاه کند و دستکم یک نمونه از این احکام را از توضیح‌المسائل خمینى در زیرنویس بیاورد. و این در حالى است که زیرنویس هاى کتاب پر است از اسناد ساواک و شهریانى در مورد سرسختى مبارزاتى خمینى از آغاز تا انجام (نگاه کنید به زیرنویس ۳ صفحه ۱۴۳و زیرنویس ۳ صفحه ۱۴۸، تنها به عنوان نمونه).
حکایتِ زیرنویس در این کتاب حکایتى خواندنى است. من در میانه‌ى راه متوجه شدم که اگر از بیکارى مى‌مردم حاضر نبودم بخش‌هائى از خاطرات افرادى مثل ناطق نورى را در دفاع از هاشمى رفسنجانى در مورد اسلحه‌اى که حسنعلى منصور با آن کشته شد بخوانم! ولى قانعى‌فرد مرا به بهانه‌ى خاطرات ثابتى، به خواندن آن چرندیات طولانى، آن هم برگرفته از “سایت خبرى عماریون” وادار کرد!
قانعى‌فرد که در مصاحبه‌ى یاد شده در صدای آمریکا گفته بود برخى از زیرنویس‌ها براى احتراز از روایت یک طرفه ضرورت داشت گمان کنم اشاره‌اش به زیرنویس شماره ۳ در صفحه ۱۷۸ باشد که باز هم نزدیک به دو صفحه با خط ریز است و از کتاب “خاطرات آیت الله فلسفى” از “مرکز اسناد اسلامى” نقل شده است. در متن گفتگو با ثابتی در صفحات پیش از آن، ثابتى ماجراى در تله انداختن فلسفى را که حتى ملایان هم به فساد اخلاق او وقوف کامل داشتند به تفصیل تعریف مى‌کند که چگونه ساواک خانم زیبا و لوندى را بر سر راه او مى‌گذارد و زن به بهانه‌ی سئوال شرعى داشتن، به فلسفى مراجعه مى‌کند و مى‌گوید چون همسرش همیشه در سفر است از نظر جنسى کمبود دارد، و بالاخره فلسفى را به خانه مى‌کشاند و از همبسترى‌اشان فیلم مى‌گیرند. بعد وقتى فلسفى دوباره بر منبر شلتاق مى‌کند تیمسار نصیرى عکس‌ها را (با ترفندی که بیان کاملش به درازا می‌کشد) نشانِ او مى‌دهد، اما فلسفى با وقاحت کامل مى‌گوید او را صیغه کرده بوده است! و وقتى تیمسار مى‌گوید “صیغه دیگر غیر قانونى است. فلسفى گفت از نظر شرع و مذهب شیعه، صیغه مجاز است. ” ص ۱۷۷
این مختصرى بود از حرف‌هاى ثابتى در مورد فلسفى. قانعى‌فرد براى پرهیز از “روایت یک طرفه”، دو برابر آن را به رونویسى ورسیونِ آقاى فلسفى اختصاص داده است که در آن آشکار مى‌شود که چگونه ساواک عکس او را با زنى فاحشه مونتاژ کرده تا صداى حق طلب او را خاموش کند. فلسفی در آخر هم ادعا می‌کند که “پخش آن عکس نه تنها به شخصیت من ضربه نزد بلکه بر عکس عوارضى پیدا کرد که دستگاه را از عمل خود پشیمان نمود. ”
اشتیاق تدوین کننده کتاب به زیرنویس به حدى است که در صفحه ۱۹۲ وقتى ثابتى از مصاحبه تلویزیونى‌اش در مورد ترور “تیمور بختیار” در عراق حرف مى‌زند، قانعى فرد ما را به یک زیرنویس دو صفحه‌اى، باز هم با خط ریز، رهنمون می‌شود که مربوط به همکارى “شاپور بختیار” با عراقى‌ها در حمله به ایران در سال پس از انقلاب است!!! آن هم برای اثبات نظر شاه که از زبان ثابتی این گونه بیان شده: “صدام حسین وابسته به انگلستان است. ”
او به تفصیل در این زیرنویس نشان مى‌دهد که شاپور بختیار وابسته به عراق بود، و چندین سند از خیانت‌های او رو می‌کند تا وابستگی صدام به انگلیس را اثبات کند! قانعی‌فرد در همان برنامه “افق” هم در پاسخ برسش دهقان‌پور که در کتاب چه چیزى در مورد روابط روحانیون با سرویس‌های اطلاعاتی انگلیس و آمریکا آمده، تنها به اشاره‌ای به تماس آیت‌الله بهشتی با “سی آی ا” بسنده می‌کند و بلافاصله از قول “گری سیک” این واقعیت مسلم را که مدارکش منتشر شده، زیر سئوال می‌برد. در عوض صحبت را به خیانت‌هاى شاپور بختیار، از دوره مصدق تا حمله صدام به ایران می‌کشاند، و از اینکه مثل مصدق، دور بختیار هم یک هاله‌ی تقدس کشیده‌اند شکوه می‌کند! می‌گوئید نه؟ یک بار دیگر برنامه افق را در یوتیوب ببینید.
اگر زیرنویس مربوط به دو بختیار به دلیل تشابه اسمى “پُل زدنِ” زبانی تلقی شود، این دو زیرنویسى که بدان اشاره می‌کنم، و هر دو دنبال هم در یک صفحه آمده، نوع دیگرى از پل زدن را نشان مى‌دهد؛ نوعى که اهل کامپیوتر “کات و پیست” مى‌نامندش! منظورم زیرنویس شماره ۲ در صفحه ۲۴۱ است که چهار خط از پنج خطش “کات و پیست شده”ى زیرنویس قبلى همان صفحه است!
یک نمونه دیگر هم از “حذر کردن از روایت یک طرفه” بدهم و پرونده‌ى زیرنویس را ببندم. این نمونه البته نمونه‌ى معکوس است، یعنى ثابتى اعترافى کرده که قانعى‌فرد در آن تردید دارد!
ثابتى از ماجراى دستگیرى “داریوش اقبالى” مى‌گوید. او گرچه از یافتن تریاک در خانه داریوش یاد مى‌کند اما به صراحت مى گوید که به خاطر خواندن ترانه‌هاى انقلابى او را گرفتیم: [اشرف پهلوى] گفت حالا این داریوش چه کار کرده است. گفتم او تصنیف انقلابى مى خواند و مردم را تحریک مى کند. ” ص ۲۰۱
اما قانعى‌فرد در زیرنویس در توضیح نام داریوش مى‌نویسد: “… روزنامه اطلاعات هم عکسى از او منتشر مى‌کند که وى به جرم مواد مخدر دستگیر شده است. اما هوادارانش معتقدند که او به خاطر اجراى ترانه‌هاى سیاسى دستگیر شده بود”. در واقع ثابتی هم جزو هواداران داریوش بود که جواب پرسش اشرف را بدان گونه داد!
از خوانندگان این مطلب پوزش مى‌خواهم که به جاى برداختن به متن سخنان پرویز ثابتى، به زیرنویس قانعى‌فرد پرداختم. در بخش بعد به “نبود شکنجه در ساواک” و “دموکرات بودن شاه”، “تلاش نافرجام جزنی و یارانش برای فرار”، و “عدم رابطه‌ی ساواک با سیا و موساد” از زبان “مقام امنیتى” خواهم پرداخت!

“فاش می‌گویم” و از گفته‌ی خود دلشادم

شاید برای برخی از کسانی که با نام و مقام سازمانی پرویز ثابتی در ساواک آشنایند، و کمی از کارکرد خشونت در آن سازمان اطلاع دارند، آوردن شعر لطیفی از حافظ در اولین برگِ کتاب، و برگرفتنِ عنوان کتاب از بیتی از آن، کمی شگفت‌آور باشد.
“فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم / بنده ‌ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشنِ قدسم، چه دهم شرح فراق / که درین دامگهِ حادثه چون افتادم”
در این بخش می‌خواهم کمی به “فاش‌گوئی”های کسی که “از هر دو جهان آزاد” است بپردازم. اول این را روشن کنم که برای سنجش “فاش‌گوئی” یا “پرده‌پوشی” آقای ثابتی در مصاحبه‌اش با آقای قانعی‌فرد، راهی جز این وجود ندارد که چند مورد آشکار و اثبات شده را تعیین کنیم و ببینیم ایشان چگونه آن موارد را بازگو کرده‌اند. چون سنجش صحت و سقم آنچه ایشان از گفتگوی بین خود و همقطارانش در ساواک یا مقامات بالای حکومتی در جلسات دربسته می‌گوید برای کسی، جز یکی از خودشان، کاری عملی نیست. و یا فساد در رژیم شاه چیزی نیست که قابل حاشا باشد و افشای آن از زبان ایشان چیزی به روشن کردن واقعیت‌ها بیافزاید. جدا از رو بودن آن در اوج قدر قدرتی شاه و نصیری و ثابتی، در همین سه دهه‌ اخیر، بسیاری از شخصیت‌های همان رژیم سابق، به روشنی از آن حرف زده‌اند و جای خالی برای پر کردن کسی باقی نگذاشته‌اند.
وقتی یک مامور بالای امنیتی پس از این همه سال آفتابی می‌شود و می‌خواهد “فاش‌گوئی” کند، خواننده انتظار دارد حرف‌های پشت پرده مانده‌ی امنیتی را از زبان او بشنود، نه تائید بر طشت‌های از بام افتاده‌ی فساد مالی و اخلاقی بلند پایگان رژیمش؛ آن هم تنها برای اثبات فساد ناپذیری خود، و ادعای مبارزه‌ی بی‌وقفه با آن‌ها!
یکی از مواردی که انتظار می‌رفت ایشان نه تنها حاشا نمی‌کرد بلکه از گوشه‌های پنهان مانده‌ی آن نیز سخن می‌گفت، موضوعِ استفاده از شکنجه در زندان‌های ساواک است. گمان نمی‌کنم هیچ نیازی به اثبات استفاده از شکنجه در زندان‌های ساواک وجود داشته باشد، گرچه بر سر میزان، شدت و ضعف، و حتی ضروری بودن یا نبودن آن، جای بحث همواره باز خواهد ماند.
حالا ببینیم “فاش‌گوئی” آقای ثابتی در مورد وجود شکنجه در ساواک به چه میزان است. مستقیم‌ترین پرسش در مورد شکنجه توسط آقای قانعی‌فرد به این صورت طرح می‌شود:
“برخی از چپ‌ها هم معتقدند که شما (ساواک) هم در زندان‌تان شکنجه بوده و حتی در ایام ریاست شما. ” ص ۳۰۱
پیش از پرداختن به پاسخ ثابتی، بیائید کمی در پرسش طرح شده باریک شویم. “برخی از چپ‌ها هم”، باید به این معنی باشد که علاوه بر دیگران، برخی از چپ‌ها هم بر وجود شکنجه تاکید کرده‌اند. اگر پرسشگر نخواهد مدعیان وجود شکنجه را به “برخی از چپ‌ها” تقلیل دهد باید بپذیرد که اکثر کسانی که طعم زندان را چشیده‌اند، از چپ و مذهبی و ملی و تروریست و سیاسی‌کار و سیاست‌باز و مبارز و خرابکار و وطن‌پرست و وطن‌فروش… به راست یا به دروغ، مدعی وجود شکنجه در زندان‌های ساواک بوده و هستند. و از این مهم‌تر، شکنجه در ساواک را نه “حتی در ایام ریاست” ایشان، که “بویژه در ایام ریاست ایشان” تجربه کرده‌اند.
سازمان‌های جهانی صلیب سرخ و عفو بین‌الملل نیز بر مبنای شواهد عینی و تحقیقات تفصیلی که در دوره خود شاه انجام شد، گیرم به منظور خوش‌خدمتی به آمریکا و انگلیس برای خالی کردن پشت اعلیحضرت، مدعی وجود شکنجه در ساواک در دوره مسئولیت آقای ثابتی بوده‌اند.
پاسخ آن پرسشِ پرسش برانگیز را آقای ثابتی این گونه می‌دهد: “من شکنجه را غیرقانونی می‌دانستم و در هر فرصتی که به دست می‌آوردم با آن برخورد می‌کردم که ممکن است بعد بیشتر در این باره توضیح دهم. ” ص ۳۰۲
پرسشگر خوشبختانه این بار کمی پیله می‌کند: “یک بار فرمودید که من تائید نمی‌کنم در آن ایام، شکنجه‌ای وجود داشته. واقعا پنهان‌کاری و کتمان می‌فرمائید؟ مثلا معتقدید که مذهبی‌ها را اصلا و ابدا شکنجه نکرده‌اید؟
و او در پاسخ، اوج “فاش‌گوئی”اش را به نمایش می‌گذارد: “حالا که شما اصرار دارید در باره شکنجه زندانیان بیشتر صحبت شود، بگذارید کمی در این باره به زمان‌های دورتر برویم و بعد برگردیم به دوره رژیم شاه، و نهایتا حکومت جمهوری اسلامی، که در آن شکنجه از همه ادوار تاریخ ایران وحشیانه تر بوده و می‌باشد. ”
ثابتی سپس شروع می‌کند به بررسی تاریخ شکنجه، و در طول سیزده صفحه‌ی متوالی نشان می‌دهد که شکنجه “از دیرباز در بسیاری از نقاط جهان وجود داشته” است. بعد به شکنجه در دوران مشروطیت می‌پردازد، و سپس از به قدرت رسیدن رضا شاه می‌گوید که در دوره‌ی او برای اولین بار قوانینی وضع شد که در آن “توسل به شکنجه علیه زندانیان جرم محسوب” می‌شده است. بعدتر می‌رسد به شکنجه در دوران مصدق، و سیلی خوردن اردشیر زاهدی از غلامحسین صدیقی. و در نهایت به پس از ۲۸ مرداد، به دوره ریاست تیمور بختیار می‌پردازد که در آن دوره شکنجه فقط در مورد توده‌ای‌ها انجام می‌گرفته نه ملی‌گراها. در دوره پاکروان هم که شکنجه کلا ممنوع بوده. در دوره نصیری که دوره “فعالیت‌های چریکی و تروریستی” است هم شکنجه در کار نبوده، و اگر کسانی زخمی بر بدن یا سوختگی در پوست داشته‌اند خودشان خودشان را برای تمرینات چریکی مجروح کرده بودند، یا به دلیل حمله به بازجویان در بازجوئی و زد و خورد با آنان در طول بازجوئی زخمی می‌شده‌اند. و بالاخره باز هم تاکید می‌کند که:
“من همانطور که گفتم با شکنجه و هرگونه اقدام غیرقانونی مخالف بودم و تا آنجا که در توان داشتم از آن جلوگیری می‌کردم. خودم هیچگاه ندیده‌ام که فردی مورد شکنجه قرار گیرد ولی البته در این باره بسیار می‌شنیدم. ”
در اینجا، تدوین کننده ما را به زیرنویسی می‌برد با این مضمون: “یکی از مقام‌های ساواک: با مطالعه پرونده‌های فردی (چریک‌های فدائی خلق و مجاهدین خلق و…) متوجه می‌شدید که هر کدام از نوعی توهم رفتاری و بیماری روانی رنج می‌برند و آنقدر در تکرار دروغ گرفتار شده‌اند که باورشان نمی‌شود واقعیت ماجرا چیز دیگری بود. مذهبی‌ها و اسلامی‌ها آنقدر دروغ و اغراق را در خاطرات و نوشته‌های اراجیف خود پس از انقلاب منتشر کرده‌اند که برای نسل شما جوانان، دیگر مشکل است پاک کردن و زدودن اوهام از واقعیات. ” ص ۳۰۷
و پس از این تائیدیه در زیرنویس، ثابتی “فاش‌گوئی”اش را این گونه ادامه می‌دهد:
“موقعی که از سرپرستان بازجوئی [در مورد ادعای شکنجه] سئوال می‌کردم غالبا جواب این بود که زندانی با مامورین به زد و خورد پرداخته و در نتیجه مجروح شده است و یا قبل از دستگیری به وسیله رفقای خود مورد شکنجه قرار گرفته است. ”
و باز قانعی فرد ما را به زیرنویس راهنمائی می‌کند و حرف یک مقام ساواکی ناشناسی را در تائید حرف‌های ثابتی می‌آورد: “مامورین ما هم ممکن است کتک‌شان می‌زدند به خاطر زد و خورد، اما مال ما شکنجه محسوب می‌شد و مال آن‌ها مقاومت. ”
باقیِ فاش‌گوئی‌ها، مربوط به شکنجه در رژیم جمهوری اسلامی پس از سرنگونی رژیم شاه است که این رژیم تازه، به حق این شانس را برای رژیم گذشته فراهم آورده است تا ثابتی پس از سه دهه رویش بشود از پرده بیرون بیاید تا “اسرار ساوک” را به شکلی که خواندید افشاء کند!
مورد دیگری که خواننده انتظار دارد از زبان ثابتی حقایقی را بشنود، ماجرای قتل نُه زندانی محکوم است که پس از سال‌ها تحمل زندان کشته شدند. این ماجرا هم پر سروصداتر از آن است که نیاز به تفصیل بیشتر از سوی من داشته باشد. خبر کشته شدن بیژن جزنی و ۸ زندانی محکوم دیگر در حین فرار، آن هم پس از یک ماه که از انتقالشان از زندان قصر و زندان‌های دیگر به زندان اوین می‌گذشت، دنیا را تکان داد. یکی از مامورین ساواک (تهرانی) که در این قتل دست داشت به صراحت و با ذکر جزئیات در دادگاهی در اوائل انقلاب به شرح ماجرا پرداخت.
روایتِ بالاترین مقام امنیتی ساواک، یعنی آقای ثابتی در این مورد، حتی یک کلام به آنچه در روز اعلام این جنایت در سی‌ام فروردین ۱۳۵۴ در روزنامه‌ها منتشر شد نمی‌افزاید. او اول از همه اعتراف همکارش در دادگاه انقلاب را به این طریق حاشا می‌کند:
“این شخص ظاهرا برای حفظ جان خود مطالبی را عنوان کرده و امید داشته از اعدام رهائی یابد ولی مسئولین رژیم جدید که از اظهارات او بهره‌برداری تبلیغاتی کرده بودند از بیم این که در صورت زنده ماندن از گفته خود پشیمان و آن را اعتراف زیر شکنجه بخواند، سریعا او را اعدام کردند. ” ص ۲۵۵
سپس از اینکه قسمت‌های مختلف ساواک در کار هم دخالت نمی‌کردند حرف می‌زند، و اینکه او اصلا در جریان این ماجرا نبوده، و فقط در شب حادثه سرهنگ وزیری به او زنگ زده و خبر تلاش برای فرار و کشته شدن زندانیان را به او داده است (چون ثابتی همان که در روزنامه‌ها منتشر شده بود را تکرار می‌کند از رونویسی‌اش معذورم!)
اما این استدلال ایشان را، چون بدیع است و دست کم برای من تازگی دارد، رونویس می‌کنم:
“چون کشته شده‌ها… سابقه فرار از زندان داشتند، سوءظن چندانی برای من ایجاد نکرد. اگر تیمسار نصیری در نظر داشته بیژن جزنی و یاران او کشته شوند، چه احتیاجی به صحنه سازی بوده است؟ ”
بعد می‌گوید به قدر کافی مدرک داشتیم که نشان دهیم جزنی از زندان دستور قتل می‌داده و می‌شد او را به دادگاه فرستاد تا “محاکمه و اعدام شود و نیازی به صحنه سازی نباشد. ” ص ۲۵۸
پرسشگر نمی‌پرسد اگر این استدلال در مورد جزنی پذیرفتنی باشد تکلیف آن هشت نفر دیگر چه می‌شود!
از مورد شکنجه و کشتن نُه زندانی که بگذریم، برای نشان دادن میزان صداقت ثابتی در این کتاب، می‌توانم به روایت ایشان از پرونده‌ای که خودم در آن درگیر شدم بپردازم. من در خاطرات زندانم که همین یکی دو ماه پیش با عنوان “دستی در هنر، چشمی بر سیاست” منتشر شده به تفصیل به این پرونده پرداخته‌ام و در اینجا نیازی به بازگوئی آن نمی‌بینم. بنابراین تنها به نکاتی که برای همگان روشن است و جای تفسیر ندارد اشاره می‌کنم تا روایت ایشان را محک زده باشم.
پس از گذشت این همه سال، و رو شدن بسیاری از مسائل در مورد این پرونده، باز هم ثابتی همچنان بر روایت رسمی ساواک که در اولین روز اعلام دستگیری ما به روزنامه‌ها داده شد تاکید می‌ورزد. نه اسمی از مامور نفوذی خودشان، امیر حسین فطانت، می‌برد؛ نه از اینکه اسلحه‌های نمایش داده شده در دادگاه متعلق به خودشان بوده است. نه به شکنجه‌ی این گروه اشاره می‌کند و نه به اهدافِ پشت پرده‌ی بزرگ‌نمائی ساواک در این پرونده.
ثابتی حتی در دادن آمار محکوم شدگان به اعدام در این پرونده با بی‌دقتی حرف می‌زند:
“ما خیلی سعی کردیم از آن‌ها کسی اعدام نشود. از اینها ۶ نفر محکوم به اعدام شده بودند که ۴ نفر را توانستیم که عفوشان را بگیریم. ” در حالیکه محکومین به اعدام ۵ نفر بودند و سه نفر مشمول عفو شدند، که خودم هم یکی از آن سه نفر هستم.
حالا با این همه بی‌دقتی در پاسخ، آیا می‌توان ادعای ثابتی را باور کرد که می‌گوید:
“خسرو گلسرخی هم دادگاهش را سال‌ها بعد، از اینترنت دیدم که از مارکس و امام حسین صحبت کرد. ”
برای این که کمی فضای نوشته‌ام را عوض کنم اجازه بدهید شما را به زیرنویس آقای قانعی‌فرد در مورد اسم “امام حسین” که گلسرخی در دفاعیه‌اش بر زبان می‌راند ارجاع دهم. قانعی‌فرد در چهار خط ریز، روز تولد و مرگ امام حسین، و اسامی و القاب و معانی فارسی آنان را برای ایرانیانی که اسم امام حسین را برای اولین بار است که می‌شوند آورده است. (ص ۲۸۹)
همین مرارت را هم برای کسانی که اسم “شمر” را نشنیده‌اند در صفحه ۳۱۸ به خود روا داشته است. در این صفحه ثابتی می‌گوید مقدم در یک جریان مربوط به دانشگاه “می‌خواست نصیری را جلو بیاندازد که نقش شمر ابن‌ذوالجوشن را بازی کند و او نقش امام حسین را داشته باشد. ”
قانعی‌فرد در زیرنویس، این بار در ۵ خط ریز (!)، خواننده را از ایل و تبار شمر ابن‌ذوالجوشن، و نقش او در واقعه‌ی عاشورا و.. آگاه می‌کند تا مبادا کسی مفهوم مثال آقای ثابتی را به دستی درک نکند!

در دامگه کدام حادثه؟

در آخرین بخش از مرور و بررسی کتاب پر حجم “در دامگه حادثه” می‌خواهم سعی کنم بفهمم اشاره‌ی عنوان کتاب به کدام “حادثه” می‌تواند باشد. شاید منظور تدوین کننده از انتخاب این عنوان، “حادثه”ی مقام امنیتی شدن یک دانشجوی رشته حقوق دانشگاه تهران باشد؛ شاید هم “حادثه”ی انقلاب، که او را از دایره قدرت برای سه دهه به مخفیگاه فرستاد. بعید هم نیست اشاره‌اش به “حادثه”ی در دام انداختن ثابتی برای قبول پیشنهاد مصاحبه بوده باشد؛ کاری که بی‌تردید به سادگی از عهده هر تاریخ‌نگاری بر نمی‌آمد، و از این زاویه باید به قانعی‌فرد دست مریزاد گفت.
پاسخ به این پرسشِ ذهنی هر چه باشد، بخش قابل ملاحظه‌ای از کتاب به ابراز نظرات ثابتی به “حادثه” انقلاب، زمینه‌ها و تاکتیک‌های دو سوی “حادثه”، و در نهایت خروج ایشان از کشور، و سقوط پادشاهی اختصاص یافته است.
این قسمت از کتاب که بر ۲۵۰ صفحه بالغ می‌شود از زوایای مختلف قابل بررسی است که هر یک فرصت بسیاری می‌طلبد. من فقط به یک زاویه‌ی حساس آن، یعنی موضع آقای ثابتی در برخورد با “حادثه” انقلاب، می‌پردازم.
اگر بخواهم جملاتِ خود او را به شهادت بگیرم، ده‌ها صفحه هم برای نقل قول‌ها کفایت نمی‌کند. به ناچار به خلاصه می‌گویم که ثابتی تلاش می‌کند نشان دهد که از وقتی شاه تحت فشار کارتر موضع نرم‌تری نسبت به مخالفینش گرفت، و مخالفین هم با آگاهی به این نقطه ضعف بر شدت مخالفتشان به اشکال مختلف افزودند، این ثابتی بود که به شکل پیگیر و مداوم بر خطرات این سیاست تازه به رئیس ساواک، نخست وزیر، شاه و ملکه تاکید ورزید ولی شاه در اثر برخوردهای غلط ملکه و مقدم (آخرین رئیس ساواک) و آموزگار (نخست وزیر) و… به سیاست غلط مماشات با مخالفین ادامه داد و ساواک را از انجام وظیفه قانونی‌اش بازداشت. وگرنه با دستگیری ۱۵۰۰ نفر در زمان آموزگار، آسیاب به روال سابق برمی‌گشت.
“… [به آموزگار] گفتم: ما پاسخگو به محافل بین‌المللی نیستیم، ما باید پاسخگو به قانون مملکت باشیم… آموزگار گفت: این استدلال‌ها پذیرفتنی نیست و ما نمی‌توانیم به سیاست‌های گذشته برگردیم. ” صفحه ۴۱۶
“من مجددا با مقدم وارد بگومگو شدم و گفتم کارهائی را که اکنون اعلیحضرت دنبال می‌کنند و می‌بینم شما هم صد در صد صحیح می‌دانید نوعی انتحار است، و من آماده برای انتحار نیستم و نمی‌توانم کورکورانه دستور اجرا کنم. ” صفحه ۴۲۹
“[مقدم در سمینار روسای ساواک] گفت: ما سال‌ها به خواسته‌های مردم بی‌اعتنائی کرده و اعمال قدرت نموده‌ایم، و اکنون زمان آن فرا رسیده که به مردم احترام گذارده و اعتماد آن‌ها را جلب… کنیم. ” صفحه ۵۱۰
“… گفتم: من با این کارهائی که شما می‌کنید موافق نیستم! ولی الان شما رئیس سازمان شده‌اید و حقِ شماست،… و من هم ناچارم به دستورات شما عمل کنم. ” همان صفحه
اما علیرغم قولش به اجرای دستورات مافوق، از پاپوش‌دوزی برای رئیس خودش هم ابائی ندارد:
“… برای شاه پیغام فرستادم که مقدم با مخالفین رژیم همدردی نشان می‌دهد و ارتباطات مشکوک و مضر به مصالح ملی برقرار کرده، و باید از ساواک کنار گذاشته شود، که شاه گفته بود که مرا احضار و حرف‌هایم را خواهد شنید ولی به جای احضار از کار برکنار شدم! ” صفحه ۵۱۳
ثابتی در عین حال حواسش هست که دفاع از موضع تندروانه‌اش موجب نشود که مخالفینش او را غیردموکرات و موافق کاربُردِ زور بخوانند. لذا جابجا تاکید می‌کند که “معتقد به اصلاحاتی در ساختار سیاسی کشور و دادن آزادی‌های سیاسی بیشتر، ولی به صورت تدریجی و ابتدا به موافقین و سپس به مخالفین رژیم” بوده است. (ص ۴۲۸)
و در این اعتقاد جالب توجه‌اش، یعنی “دادن آزادی به موافقین رژیم”، نمونه‌های جالبی ذکر می‌کند که برخی بیشتر به جوک شبیه است:
“شهبانو مرا احضار کرد و گفت: شنیده‌ام شما در جلسات کمیسیون می‌گوئید اول به طرفداران رژیم آزادی بدهید بعد به مخالفین. کدام طرفدار رژیم آزادی ندارد؟ گفتم: خود من! آزادی بیان ندارم! ” صفحه ۳۴۹
در اواخر نخست وزیری آموزگار، و آمدن شریف امامی به جای او، ثابتی به تفصیل از تزلزل شاه و احتمال کناره گیری‌اش از سلطنت در گفتگوی با مقامات سخن می‌گوید، که برخی از نقل قول‌هایش برای درک تراژدی شاه، به عنوان یک پادشاه مستبد اما متزلزل، برای هنرمندانی که روزی بخواهند زندگی آخرین شاه ایران را در یک اثر هنری منعکس کنند، بسیار حائز اهمیت است.
“… [آموزگار] گفت: شاهنشاه از نمک‌ناشناسی مردم خسته شده‌اند و اگر وضع به این ترتیب ادامه یابد ممکن است ایشان اصولا این مردم را رها کنند و بروند! ” صفحه ۴۴۲
“… [ارتشبد فردوست] گفته بود: شاهنشاه همه این تحریکات را از ناحیه دول بزرگ می‌دانند و حتی تصمیم داشته‌اند که از سلطنت کناره‌گیری، و کشور را ترک گویند. ” صفحه ۴۴۳
“… [والاحضرت اشرف] گفته بود: شاه از حق ناشناسی این مردم خسته شده‌اند و ممکن است سلطنت را رها کرده و کشور را ترک کنند. ” همان صفحه
ثابتی از نگاه خود، تمام رخدادهای روزهای انقلاب را یکی یکی بر می‌شمرد و مخالفتش را با هر تصمیمی از سوی هر کسی که بوی انعطاف داشته اعلام می‌کند. او وقتی خبر احتمال موافقت شاه با آزادی هزار زندانی سیاسی را در دوره‌ی شریف امامی می‌شنود، در گزارشی می‌نویسد:
“آزادی زندانیان باقی مانده از زندان خیانت به کشور است و هر کس در این شرائط دنبال آزاد کردن کسانی باشد که دشمن قسم خورده رژیم هستند یا خائن است و یا عوامفریب… ” صفحه ۴۶۱

با شرمندگی باید بگویم که من، راقم این سطور، یکی از آن هزار نفر بودم!
ثابتی فقط چهار روز پس از آزادی من از زندان، در روز نهم آبان ۱۳۵۷، به دلائلی که خودش شرح می‌دهد و من به آن اشاره خواهم کرد کشور را به بهانه‌ی استفاده از مرخصی ترک می‌کند، و شاه و دستگاه رو به نابودی‌اش را تنها می‌گذارد.
“به هویدا گفتم:… من یک مرخصی طولانی در پیش دارم و به علاوه شنیده‌ام که شاه و شهبانو و شریف امامی و مقدم قصد دارند عده بیشتری از وزرا و مقامات و مسئولان سابق را بازداشت کنند که ارتشبد نصیری نیز جزو آن‌هاست و ممکن است که نام مرا نیز در لیست منظور نمایند، لذا هر چه زودتر عازم خارج خواهم شد. ” صفحه ۴۷۲
هویدا مدتی بعد، در دوره ازهاری دستگیر شد، و ثابتی می‌گوید وقتی در بازداشت ساواک بود برایش به خارج از کشور پیغام فرستاد که: “مبادا به وعده‌های شاه و مقدم اعتماد کرده و به کشور بازگردی. ” صفحه ۴۷۴
برای پایان دادن به این مرور نسبتا شتاب‌زده، که اگر جلوی خودم را نگیرم بیش از این‌ها می‌تواند وقت من و شما را بگیرد، یک پرسش و پاسخ کوتاه از صفحه ۴۹۹ را انتخاب کرده‌ام که نشانه‌ی کامل چشم بستن ثابتی به واقعیت، حتی پس از گذشت سه دهه است:
“قانعی فرد: به نقش ساواک در فروپاشی حکومت پهلوی باور دارید؟
ثابتی: نخیر! چه نقشی؟ می‌شود گفت مقدم نقش داشت نه ساواک. ”

(پایان)
https://news.gooya.com/2022/01/post-60094.php

از: گویا