از فردای پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ که سبب تحقق «جمهوری اسلامی» در ایران گشت، بسیاری از نیروهای لیبرال، دمکرات، سوسیال دمکرات و چپِ رادیکال بر این باور بودند که «جمهوری اسلامی» حکومت دوران گذار است و همچون حکومت کرنسکی که آفریده انقلاب فوریه ۱۹۱۷ در روسیه تزاری بود، پس از چندی سرنگون خواهد شد و نیروئی رادیکال قدرت سیاسی را از آن خود خواهد ساخت. این باور سبب شد تا برخی از سازمانهای سیاسی و بهویژه مجاهدین خلق در پی برنامهریزی برای تصرف قدرت سیاسی در کوتاهترین زمان باشند. اما دیدیم که چنین نشد و تقریبأ همه سازمانهای مخالف «جمهوری اسلامی» سرکوب و رهبران و بخشی از کادرهای سازمانی مجبور به مهاجرت به انیران شدند و در غربت و جدا از مردم به امید پیروزی انقلابی دیگر میکوشند.
نیروهای مخالف «جمهوری اسلامی» را میتوان به دو گروه تقسیم کرد. نیروهائی که دارای سرشتی استبدادی و توتالیتر هستند و به کمک دولتهای امپریالیستی مخالف «جمهوری ولایت مطلقه فقیه» امیدوارند بتوانند در ایران به قدرت سیاسی دست یابند که مهمترینشان عبارتند از نیروهای هوادار بازگشت خانواده پهلوی به قدرت و همچنین مجاهدین خلق و برخی از سازمانهای قومی تجزیهطلب. گروه دوم تشکیل شده است از سازمانها و احزاب لیبرال، دمکرات، سوسیال دمکرات و چپ رادیکال که هر چند خود را به دولتهای بیگانه نفروختهاند، اما نتوانستهاند طی ۴۵ سال گذشته جبهه یا شورائی برای تشکیل اپوزیسیونی توانمند در برابر «جمهوری اسلامی» تشکیل دهند. بهعبارت دیگر، ویژهگی غالب این نیروها پراکندگی و انشعاب است.
همچنین بیشتر این گروهها از روشنفکران دوران مشروطه نیز فراتر نرفتهاند و همانگونه که روشناندیشان آن زمان با تقلید از ساختارهای دولتهای غربی میپنداشتند میتوان ایران را از عقبماندگی رهانید، تقریبأ همه سازمانهای مستقل و غیروابسته کنونی نیز در پی بازسازی نهادهای سیاسی و مدنی غربی در ایران هستند که بنا بر نیازهای شیوه تولید سرمایهداری در اروپا تحقق یافتند. بیشتر سازمانهای این بخش از اپوزیسیون ایران خود را دمکرات و جمهوریخواه مینامند و در رابطه با جدائی نهاد دولت از نهادهای دینی خواهان تحقق سکولاریسم و یا لائیسیتهاند. چکیده آن که هیچ یک از این سازمانها نتوانستهاند برنامهای که بازتاب دهنده مناسبات اقتصادی موجود، ویژهگیهای تمدن، فرهنگ و اندیشه ایرانی باشد را برای ایران فردا عرضه کنند.
بنابراین برای فراروی از وضعیت موجود باید به دو پرسش پاسخ دهیم: یکم آن که چگونه نیروهای اسلامی به رهبری خمینی توانستند هژمونی خود را بر جنبش انقلابی تحمیل و ایران را طی ۴۵ سال گذشته بنا بر اراده و خواست خود سازماندهی و بازسازی کنند؟ دوم آن که کدام شخصیت فرهیختهای را میتوان در میان نیروهای مستقل یافت که بتواند همچون خمینی هژمونی فرهنگی ـ سیاسی خود را بر دیگر نیروهای طیف مستقل و هوادار دمکراسی تحمیل و این گرایش پراکنده را به نیروئی متحد و متشکل بدل سازد؟
شاید بتوان در نوشتارهای آنتونیو گرامشی[1] پاسخی برای هر دو پرسش یافت. او در سال ۱۹۲۶ توسط حکومت فاشیستی موسولینی دستگیر و در دادگاه به بیش از ۲۰ سال زندان محکوم شد، اما چون به بیماری سل مبتلا گشت، در سال ۱۹۳۷، یعنی یک هفته پیش از مرگ از زندان رهایش کردند. او که دبیر کل حزب کمونیست ایتالیا بود، توانست در زندان به پژوهشهای خود ادامه دهد و پس از مرگ زود هنگامش نوشتارهای دوران زندان او با عنوان «دفترهای زندان» بهتدریج انتشار یافتند. گرامشی در یکی از این نوشتهها از خود پرسید چرا در کوران جنگ جهانی یکم انقلاب سوسیالیستی در کشورهای پیشرفته سرمایهداری رخ نداد، اما در روسیه تزاری که بیش از ۹۰ ٪ مردم آن روستانشین و بیسواد بودند، چنین انقلابی توانست پیروز شود؟
به باور گرامشی در هر جامعهای دو سپهر سیاسی وجود دارند که او یکی را «سپهر پیشاسیاسی» و دیگری را «سپهر سیاسی» نامید. در «سپهر پیشاسیاسی» تقریبأ اکثریت چشمگیر مردم زندگی میکنند که گرفتار روزمرهگی هستند. «سپهر پیشاسیاسی» همه آن بخشها از سپهرهای زندگی اجتماعی را در بر میگیرد که در آنها سیاست هر چند نقشی انحصاری ندارد، اما هر از گاهی به مسائل سیاسی پرداخته میشود و یا آن که حداقلی از برداشتهای سیاسی به دیگران عرضه میگردد. برخلاف «سپهرهای سیاسی» که پارلمانها، احزاب و سازمانهای سیاسی، گفتگوهای سیاسی در سپهرهای مجازی تلویزیونی و اینترنتی و یا سپهرهای فیزیکی نظیر سخنرانیها در نشستهای سیاسی، مبارزات خیابانی و جنبشهای اجتماعی را در بر میگیرد، در «سپهرهای پیشاسیاسی» با افرادی غیرسیاسی و آماتور سر و کار داریم که با انگیزههای سرگرم مآبانه گرد هم میآیند و از هر دری و از آن جمله درباره برخی از رخدادها و نمودهای سیاسی سخن میگویند. برای نمونه در دوران اپیدمی ویروس کرونا چون خطر این بیماری همه مردم را تهدید میکرد، در نتیجه در «سپهرهای سیاسی و پیشاسیاسی» فیزیکی و مجازی همه درباره آن بیماری ویروسی و سیاستهای بهداشتی مربوط به آن تبادل اندیشه و تجربه میکردند. آشکار است که چنین «سپهر پیشاسیاسی» از شفافیت و ژرفای زیادی برخوردار نیست و شبیه چنین سپهری را میتوان در هر سپهر خصوصی و گردهمائیهای همهگانی یافت. با این حال بسیاری از پروژههای اجتماعی هستی خود را در همین سپهر اسفنجی پیشاسیاسی آغاز میکنند و به تدریج با ورود به «سپهر سیاسی» به پروژههای فراگیر و کلان سیاسی بدل میگردند.
نگاهی به تاریخ نشان میدهد که پس از جنگ جهانی یکم که منجر به شکست و فروپاشی ائتلاف جنگی امپراتوری آلمان، امپراتوری پادشاهی هابسبورگ و پادشاهی ایتالیا گشت، جنبش فاشیسم در ایتالیا و جنبش نیرومند سوسیالیستهای ملیگرا به رهبری هیتلر در آلمان در بطن «سپهرهای پیشاسیاسی» این کشورها زاده شدند و با پا نهادن به «سپهر سیاسی» به جنبشهای فراگیر ملی بدل گشتند، زیرا توانستند در «سپهر پیشاسیاسی» باورهای سیاسی خویش را به هژمونی فرهنگی بدل سازند. به این ترتیب این جنبشها تا زمانی که در «سپهر پیشاسیاسی» بهسر میبردند، دارای ساختاری تقریبأ دمکراتیک بودند، اما پس از پا نهادن به «سپهر سیاسی» دشمنی خود با دمکراسی را آشکار ساختند و با دستیابی به قدرت سیاسی با شتابی چشمگیر ساختارهای دمکراتیک را در کشورهای خود نابود کردند و دولت اقتدارگرای تمامیتخواه را بهوجود آوردند با رهبرانی که از قدرت مطلقه برخوردار بودند.
بنابر برداشت گرامشی نیروئی که بتواند در «سپهر پیشاسیاسی» از هژمونی فرهنگیـ سیاسی برخوردار شود، میتواند در «سپهر سیاسی» نیز به نیروی برتر[2] بدل گردد. در «سپهر سیاسی» ایرانِ پیشاانقلاب شخصیتها و نیروهای دینگرا همچون دکتر علی شریعتی، نهضت آزادی به رهبری مهندس مهدی بازرگان و سازمان مجاهدین خلق به نیروی تعیینکننده بدل گشته بودند. با آغاز جنبش انقلابی در سال ۱۳۵۷ اکثریت مردمی که در «سپهر پیشاسیاسی» میزیستند و عامی و تحت تأثیر ارزشهای دینی قرار داشتند، با شتاب و با حضور خود در خیابانها رهبری بلامنازعه آیتالله خمینی را پذیرفتند که وعده تحقق «جمهوری اسلامی» را به اسلامباوران میداد. خمینی توانست با برخورداری از پشتیبانی «سپهر پیشاسیاسی» با طرح شعار «وحدت کلمه» دیگر سازمانهای سیاسی را که در میدان مبارزه کوشا بودند، به پیروی و دنبالهروی از خواستهای خود فراخواند، یعنی او توانست همزمان در هر دو «سپهر پیشاسیاسی» و «سپهر سیاسی» به نیروی هژمون بدل گردد.
در رابطه با پرسش دوم به باور گرامشی پس از جنگ جهانی یکم در کشورهای پیشرفته سرمایهداری جنبشهای انقلابی نتوانستند پیدایش یابند، زیرا در این کشورها نهادهای جامعه مدنی از رشد زیادی برخوردار بودند و در نتیجه جوامع مدرن را در برابر روندهای انقلابی «ایمن» ساخته بودند، یعنی کشورهای سرمایهداری نه فقط از ثبات اقتصادی، بلکه همزمان از ثبات فرهنگی نیز برخوردار بودند، زیرا در این کشورها همزمان شیوه تولید و فرهنگ سرمایهداری به شیوه تولید و فرهنگ برتر بدل گشته بودند. اما در روسیه تزاری چنین نبود، یعنی در آن کشور استبدادی و روستائی نهادهای جامعه مدنی از رشدی بسیار اندک در شهرها برخوردار بودند و در روستاها مردم تحت تأثیر باورهای دینی قرار داشتند. همین وضعیت سبب شد تا بورژوازی نو پای روسیه تزاری از داشتن نهادهای مدنی که بتوانند هژمونی فرهنگی او را تضمین کنند، محروم باشد و در نتیجه نیروهای انقلابی توانستند با بسیج کارگران و اقشار تهیدست شهری و همچنین سربازانی که از جبههها گریخته و در شهرها آواره گشته بودند، دولت موقت کرنسکی را سرنگون سازند و با تکیه به پدیده «شوراها» دولت انقلابی «دهقانان، کارگران و سربازان» را سازماندهی کنند.
بررسیهای گرامشی نشان میدهد که بورژوازی در کشورهای سرمایهداری توانسته بود با تحقق دولت دمکراتیک سرمایهسالار به مردمی که در «سپهر پیشاسیاسی» بهسر میبردند، بقبولاند در جامعهای دمکراتیک زندگی میکنند و از برابرحقوقی شهروندی برخوردارند. بنابراین چنین مردمی با بودن در چنین شبکهای نیازی به شرکت در جنبشهای انقلابی احساس نمیکنند، زیرا میپندارند آنچه چنین جنبشهائی وعده تحقق آن را میدهند، در جامعهای که میزیند، وجود دارد و نیاز به بازتولید دگرباره آن نیست.
به این ترتیب سازمانهای سیاسی که بخشی از «سپهر سیاسی» کشورهای سرمایهداری پیشرفته را تشکیل میدهند، مجبورند مبارزه برای دگرگونی مناسبات سیاسی و اقتصادی را در درون «سپهر سیاسی» آغاز کنند و در این سپهر چون مناسبات دمکراتیک وجود دارد، فقط با بهدست آوردن اکثریت رأی مردمی که در «سپهر پیشاسیاسی» میزیند، میتوانند به اکثریت پارلمانی دست یابند و این فقط زمانی ممکن میشود که بتوانند از پشتیبانی «اکثریت خاموش» جامعه که «سپهر پیشاسیاسی» را تشکیل میدهد، برخوردار شوند. به این ترتیب ثبات دولت دمکراتیک در کشورهای سرمایهداری وابسته به پدیدهها و نهادهای «جامعه مدنی» هستند که سرمایهداری توانسته است در رابطه با نیازهای شیوه تولید خویش بهوجود آورد.
انقلاب اسلامی در ایران نیز کم و بیش روندی شبیه انقلاب روسیه را طی کرد، زیرا حتی پس از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، انقلابیون دینگرا تصویر روشنی از ساختار جامعه پساانقلابی نداشتند و بههمین دلیل در آغاز قدرت سیاسی را به جریانهای ملیگرا و دینگرایان آزادیخواه سپردند، اما پس از تدوین قانون اساسی و تصویب اصل ولایت فقیه به سوی دولت توتالیتر قدرقدرت گام برداشتند. پس از درگذشت آیت الله خمینی و تکمیل قانون اساسی پدیده «ولایت فقیه» به «ولایت مطلقه فقیه» بدل گشت با اختیاراتی بسیار گسترده با هدف محدود ساختن اقتدار نهادهای انتخابی.
به باور گرامشی دست بهدست شدن قدرت سیاسی در یک جامعه نه بر اساس روندهای شتابان، بلکه در نتیجه رقابت ایدههائی که طبقات مختلف اجتماعی عرضه میکنند و مبارزهای که میان این ایدهها در بطن جامعه برای تبدیل شدن به ایده غالب اجتماعی در میگیرد، تحقق مییابد. بهعبارت دیگر انقلاب میتواند در روندی بسیار آرام و بطئی ممکن شود، یعنی طبقه و یا حزبی که توانسته باشد ایدهها، باورها و برنامههای خود را به ایده غالب در دو «سپهر پیشاسیاسی» و «سپهر سیاسی» بدل سازد، با بهدست آوردن هژمونی فرهنگی در سپهرهای مختلف جامعه میتواند اکثریت توده را بهسوی خود جلب کند و با پشتیبانی چنین نیروئی به قدرت سیاسی دست یابد.
گرامشی در بررسیهای خود نشان داد که فروپاشی فئودالیسم در اروپا نیز در نتیجه چنین روندی تحقق یافت. در بطن جامعه فئودالی خرده بورژوازی شهرنشین توانست به تدریج ایده خود از جامعه آینده را که مبتنی بر دمکراسی و تبدیل دهقانان وابسته به زمین به شهروندان برابر حقوق بود، به ایده برتر بدل سازد و با بهدست آوردن هژمونی فرهنگی در جامعهی فئودالی زمینههای مادی و سیاسی را برای تحقق جامعه سرمایهداری دمکراتیک هموار گرداند. بورژوازی توانست با ایجاد کافهها و کلوپهای سیاسی سپهری همهگانی برای برخورد اندیشهها و ایدهها را بهوجود آورد و بخشی از فرهیختگان سیاسی و فرهنگی با شرکت در این سپهرها به تبلیغ و ترویج اندیشههای جامعه دمکراتیک پرداختند و سرانجام در لحظه معینی از تاریخ بورژوازی که هژمونی فرهنگی جامعه را از آن خود ساخته بود، توانست با بسیج تودهها انقلاب سیاسی و اجتماعی خود را متحقق سازد.
بورژوازی توانست پیش و پس از تصرف قدرت سیاسی با انتشار روزنامهها، مجلهها و کتابهائی که مناسبات تولیدی سرمایهداری و سیستم سیاسی دمکراسی برگزیدهگی را بهمثابه بهترین و مطلوبترین ساختار اقتصادی و سیاسی تاریخ انسانی تبلیغ میکردند، بهتدریج در «سپهر پیشاسیاسی» نفوذ کند که کارگران و روستائیان در آن بهسر میبردند و فاقد تحصیلات و دانش سیاسی بودند. به باور گرامشی این وضعیت حتی پس از جنگ جهانی یکم نیز در اروپای غربی وجود داشت، یعنی توده کارگران و مزدبگیران چون زیر نفوذ «هژمونی فرهنگی» بورژوازی قرار داشتند، با آن خودآگاهی کاذب قادر به انجام انقلاب سوسیالیستی نبودند.
بنابراین تا زمانی که یک نیروی طبقاتی و یا اجتماعی نتواند در «سپهر پیشاسیاسی» ایدئولوژی خود را به فرهنگ غالب تبدیل کند، نخواهد توانست توده ستمدیده را که تحت تأثیر ایدئولوژی طبقه استثمارگر قرار دارد به نیروئی انقلابی بدل سازد. به باور گرامشی تا زمانی که حزبهای کمونیست کشورهای اروپای غربی نتوانند «قلبها و ذهنهای» مردمی را که در سپهرهای گوناگون جامعه مدنی بهسر میبرند، به سوی خود جلب کنند، نخواهند توانست در انتخابات دمکراتیک به نیروی اکثریت بدل گردند و حکومت را تشکیل دهند. بهعبارت دیگر تا زمانی که توده کارگران و مزدبگیران تحت تأثیر فرهنگ غالب، یعنی ایدئولوژی سرمایهداری قرار دارند، نمیتوانند با چنین خودآگاهی کاذب به منافع واقعی خود پی برند و با شرکت در انتخابات آزاد و یا انقلاب بکوشند به قدرت سیاسی دست یابند. بنابراین پرولتاریا فقط زمانی میتواند به قدرت سیاسی دست یابد که بتواند فرهنگ و برداشت خود از جامعه آینده را به فرهنگ برتر بدل سازد.
بررسی نوشتارهای گرامشی نشان میدهند که هژمونی فرهنگی را نمیتوان با طرح تئوریهای انتزاعی متحقق ساخت، زیرا سطح دانش بیشتر مردم به آن اندازه نیست که بتوانند تئوریهای انتزاعی را بخوانند و بفهمند، بلکه ایدههای سیاسی را باید به تجربههای روزانه مردم پیوند زد تا بتوانند آلترناتیوی را که باید در آینده تحقق یابد، بهگونهای تجربی بپذیرند. بنا بر برداشت گرامشی بیشتر مردمی که غیرسیاسی نامیده میشوند، دارای شعور روزمرهگی هستند که در آن میتوان مجموعهای درهم ریخته از برداشتهای گوناگون را یافت، یعنی هر چه بخواهیم، میتوان در آن ظرف ذهنی بیابیم. با این حال همین انسانها که در «سپهر پیشاسیاسی» بهسر میبرند، با تمامی آشفتگیهای فکری خویش، در کنار باورهای دینی و تصورات ارتجاعی که ذهنشان را انباشته است، دارای «خردی سالم هستند». بهعبارت دیگر، گرامشی بر این باور بود که چنین انسانهائی در بزنگاههای روزمرهگی، آنجا که ضروری شود، از حس مشترکی با توانی پیشروایانه برخوردارند که آن احساس بیشکل و شمایل میتواند در «سپهر سیاسی» به جنبش همبستگی توانمندی تبدیل گردد و نقشی تعیین کننده در دگرگونیهای اجتماعی داشته باشد.
به این ترتیب برای تبدیل آدمهائی که در «سپهر پیشاسیاسی» بهسر میبرند، به انسانهای سیاسی میتوان سه دلیل عرضه کرد. یکم آن که در این سپهر آدمها در حاشیه، یعنی در هنگام فراغت و تفریح و تصادفی با رخدادها و خواستهای سیاسی آشنا میشوند. دوم آن که چون این گونه محتوای سیاسی با تجربههای شخصی ترکیب میشوند در نتیجه به بخشی از زندگی روزمرهشان بدل میگردند. سوم آن که چون در «سپهر پیشاسیاسی» اعتماد به هم و به الگوی دیگران بدل شدن هم وجود دارد، در نتیجه هرگاه کسی که از این ویژهگیها برخوردار باشد و درباره سیاست سخنی بگوید، دیگرانی که به او اعتماد دارند و او را الگوی خود میپندارند، آسانتر از مواضع سیاسی او پیروی خواهند کرد و آن اندیشهها را در میان آشنایان و دوستان خود بازتاب خواهند داد.
با بررسی نوشتارهای گرامشی هر چند میتوان دریافت که او برای آن که هژمونی دین کاتولیک را که در آن دوران در «سپهر پیشاسیاسی» ایتالیا بسیار نیرومند بود، ناتوان کند تا حزب کمونیستی که او رهبرش بود بتواند با بهرهگیری از خلأ هژمونی فرهنگی ایدئولوژی خود را در «سپهر سیاسی» به هژمونی فرهنگی غالب بدل سازد، بهاین نتیجه رسید که میدان اصلی مبارزه را نهادهای جامعه مدنی تشکیل میدهند و نیروئی که بتواند در این نهادها هژمونی فرهنگی را از آن خود سازد، در «سپهر سیاسی» نیز به نیروی غالب بدل خواهد گشت.
اما پس از فروپاشی اردوگاه «سوسیالیسم واقعأ موجود» حزب کمونیست نیرومند ایتالیا نیز در سال ۱۹۹۱ انحلال خود را اعلان کرد و به این ترتیب «سپهر سیاسی» ایتالیا به ناگهان جناح چپ خود را از دست داد. نخست سوسیالیستها کوشیدند آن خلأ را پُر کنند و حتی توانستند چندی حکومت را تشکیل دهند. اما از آن پس بهخاطر عقب ماندن اقتصاد ایتالیا از دیگر کشورها به تدریج از دامنه رفاء مردم کمدرآمد کاسته شد و در چنین وضعیتی نیروهای راست و راست افراطی توانستند با پشتیبانی از مردمی که در «سپهر پیشاسیاسی» بهسر میبرند، به اکثریت آرا دست یابند و رهبر حکومتهای ائتلافی شوند. هم اینک نیز رهبری حکومت ایتالیا در دست خانم جورجا ملونی[3] است که عضو و یکی از رهبران برجسته حزب پسافاشیستی «برادران ایتالیا»[4] است.
با دگرگونی در ساختار سیاسی و اقتصادی جهان کنونی میتوان برداشت گرامشی را نیز بهگونه تازهای ارزیابی کرد. باورهای سیاسی فقط هنگامی میتوانند مورد پسند اکثریت مردم قرار گیرند که بتوانند مُدام در «سپهر پیشاسیاسی» بازتولید شوند تا بتوانند در روند انتخابات پارلمانی تأثیر نهند، وضعیتی که کم و بیش در همه کشورهای اروپای غربی دیده میشود. بر حسب آن که کدام اندیشه خام سیاسی بتواند در «سپهر پیشاسیاسی» به موضوع غالب بدل گردد، قدرت حکومتی میتواند در «سپهر سیاسی» دست به دست شود و گاهی احزاب راستگرا و گاهی نیز سازمانهای سیاسی چپ میتوانند به قدرت سیاسی دست یابند. خوبی دمکراسی آن است که هیچ حزبی نمیتواند از قدرت سیاسی دائمی برخوردار گردد، زیرا مردمی که در «سپهر پیشاسیاسی» میزیند و از وضعیت موجود ناراضیاند، میتوانند دیر یا زود با گرایش به راهکارهای سیاسی دیگری زمینه را برای جابهجائی قدرت سیاسی هموار سازند.
هرگاه تحلیل گرامشی درباره شکست و پیروزی جنبشهای سیاسی را در رابطه با مکانیسمهای «سپهرپیشاسیاسی» و «سپهر سیاسی» درست بدانیم، در آن صورت آسانتر میتوانیم به کمبودهای سازمانهای مخالف جمهوری اسلامی برای فراروی از این نظام اقتدارگرا پی بریم.
یکم آن که شیوه تولید اقتصادی کنونی ایران هر چند نوعی «سرمایهداری دولتی - خصولتی» است، اما از آنچنان رشدی برخوردار نیست که طبقه کارگر و دیگر مزدبگیران ایران بتوانند با انقلابی اجتماعی از این مناسبات فراتر رفته و «اقتصاد سوسیالیستی» را بهمثابه ضرورتی تاریخی پی ریزند.
دوم آن که رژیم اقتدارگرای دینی با زیر پا نهادن «قانون اساسی جمهوری اسلامی» از یکسو به «نیروهای سیاسی غیرخودی» امکان فعالیت قانونی نمیدهد و از سوی دیگر نیروهائی را که خواهان سرنگونی رژیم اسلامی هستند، بهجرم «فعالیتهای تروریستی» به شدت سرکوب میکند. به این ترتیب نیروهائی از تبار «جبهه ملی ایران»، «نهضت آزادی» و ... که در ایران حضور دارند، نمیتوانند به نیروئی آلترناتیو بدل شوند و نیروهای سرنگون طلبی که مجبور به مهاجرت از ایران شدهاند، چون در «سپهرپیشاسیاسی» حضور ندارند، نتوانستهاند از پشتیبانی درون کشور و همچنین چند میلیون ایرانی مهاجر بهرهمند شوند. در این میان سه استثناء وجود دارند.
استثناء یکم «سازمان مجاهدین خلق» است که در دوران جنگ با رفتن بهعراق و پیوستن به ارتش تجاوزگر صدام حسین علیه هممیهنان خویش جنگید. این سازمان با در اختیار داشتن پول کلان توانسته است تشکیلات خود را حفظ کند و به یک سکت سیاسی – دینی بدل گردد و امیدوار است با کمک دولتهای بیگانه بتواند به قدرت سیاسی در ایران دست یابد.
استثناء دوم سلطنتطلبان هستند که با برخورداری از امکاناتی که دولتهای بیگانه در اختیارشان قرار دادهاند، امیدوارند بتوانند به قدرت بازگردند و دولت ضد دمکراتیک و اقتدارگرای پهلوی را که ۵۷ سال برخلاف قانون اساسی در ایران سلطنت و حکومت کرد، بازسازی کنند.
استثناء سوم نیز نیروهای قومی تجزیهطلب هستند که به یاری دولتهای بیگانه میکوشند با دست زدن به اقدامات تروریستی در مناطق مرزی «امنیت درونی» کشور را خدشهدار سازند. این نیروها نیز تا کنون نتوانستهاند در مناطق قومی خویش به جنبشهائی فراگیر بدل شوند.
سوم آن که خیزشهای مطالباتی کارگران و کارمندان و «خیزش زن، زندگی، آزادی» که خیزش جوانان طبقه متوسط شهری ایران بود نیز نتوانستهاند مردمی را که در «سپهر پیشاسیاسی» بهسر میبرند، به مثابه نیروئی مخالف نظم موجود به خیابان بکشانند. بنابراین برای آن که بتوانیم از جمهوری اسلامی فراتر رویم به آن گونه سازمانهای سیاسی نیاز داریم که بتوانند در درون ایران همزمان در دو سپهر «پیشاسیاسی» و «سیاسی» حضور داشته باشند تا بتوانند با خیزشهای مطالباتی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی رابطهای ارگانیک برقرار سازند. آشکار است که رژیم جمهوری اسلامی بدون وجود چنین سازمانهائی همچنان خواهد توانست خیزشهائی نظیر «زن، زندگی، آزادی» را به آسانی سرکوب و نابود کند.
چهارم آن که وضعیت کنونی ایران نشان میدهد که در درون کشور برخی از تلاشگران سیاسی توانستهاند به آرامی در ایجاد سندیکاهای بازنشستگان، کارگران و حتی دهقانان گامهای کوچک و موفقی بردارند، تلاشی که میتواند موجب پیدایش سندیکاهای مستقل در ایران گردد که بخشی بسیار مهم از نهادهای مدنی مدرن هستند و بدون آنها دمکراسی بورژوائی نمیتواند تحقق یابد. رشد سندیکالیسم در ایران سبب میشود تا احزاب سیاسی بتوانند در همکاری با این سازمانها با طبقه و قشر مزدبگیر که بخش تعیینکننده جمعیت مفید جامعه را تشکیل میدهند، ارتباطی ارگانیک برقرار سازند و بتوانند بخش آگاه این توده را در «سپهر سیاسی» سازماندهی کنند.
چکیده آن که دگرگونیهائی که طی ۴۵ سال گذشته در ایران رخ دادهاند، سبب شده است تا طبقات اجتماعی ایران به درجهای از رشد فرهنگی و سیاسی دست یابند که در پی ایجاد نهادهای سندیکائی و مطالباتی خویشند و هنگامی که رشد کمی و کیفی این نهادها به درجه معینی از تراکم رسد، شرایط اجتماعی برای رشد جنبشهای مطالباتی بیش از اکنون فراهم خواهد گشت و رژیم اقتدارگرای دینی قادر به سرکوب و حتی مهار آن نخواهد گشت. با آغاز این لحظه تاریخی میتوان یقین داشت که ایران از «جمهوری دینی» فراتر خواهد رفت و استقلال و آزادی واقعی خود را متحقق خواهد ساخت و چنین باد.