شیریندخت دقیقیان − سویههای سیاسی روایتگری؛ بررسی کتابی در زمینۀ اندیشههای هانا آرنت دربارۀ داستانگویی
این نوشتار در راستای مطالعات نویسنده پیرامون فلسفۀ داستانگویی و روایت و ادامه دهندۀ جستاری پژوهشی است با عنوان "لحظۀ همداستانی: نقش داستانگویی در توانمندسازی شهروندی" که در سال ۲۰۱۸ در خرمگس و فصلنامۀ آرمان منتشر شد.
این نوشته، جهت آشنایی بیشتر با نظریههای روایت و تحقیقات معاصر در این زمینه، به بررسی یک کتاب شاخص اختصاص دارد:
سویههای سیاسی داستانگویی- بررسیهای گوناگون پیرامون یک درونمایه از هانا آرنت نوشتۀ مایکل جکسون که در سال ۲۰۱۳ در امریکا منتشر شده است.
مایکل جکسون در زمان انتشار این کتاب، پروفسور در رشتۀ ادیان جهان در هاروارد، دانشکدۀ الهیات، بوده و شهرت او در زمینۀ کار در زمینۀ انسان شناسی وجودی است. مایکل جکسون در این کتاب دیدگاه هانا آرنت در زمینۀ داستانگویی را از ابعاد گوناگون در زمینۀ انسان شناسی و با کمک تجربههای زیستهای که به قالب روایت درآمده اند، بررسی و تزهای خاص خود را مطرح کرده است.
پیش از ورود به بحث کتاب، اهمیت داستانگویی را آن گونه که در جستار "لحظۀ همداستانی..." آمده بود، به فشردگی بررسی میکنیم.
داستان و روایت در بسیاری از ابعاد زندگی فردی و اجتماعی انسان امروز نقش دارد. نظریهپردازان و محققان رشتههای فلسفه، علوم تربیتی، روانشناسی، جامعه شناسی، فرهنگ شناسی، علوم سیاسی، روزنامه نگاری و غیره در قرن بیستم و قرن حاضر، عمیقتر و همهجانبهتر به داستان و روایت پرداختهاند.
اما داستان و روایت، پدیدههای باستانی هستند. داستانگویی از انسان پارینهسنگی تا امروز پیوستگی داشته است. از بشر نخستینی که بر دیوار غار، صحنۀ غلبه بر گاو وحشی را کشید تا اسطورههای ملل، گواه گرایش انسان به داستانگویی هستند. داستان، برخلاف دادههای علمی، به راحتی در حافظه نقش بسته، قابل انتقال کتبی و شفاهی میگردد. داستانگویی از اندک فرصتهایی است که شناخت، حکمت و عاطفه را درهم آمیخته، در زندگی روزمره جاری میشود.
در فرایندهای دادخواهی، که نمونۀ تکان دهندۀ آن را در دادگاه جاری در استکهلم (۲۰۲۱) شاهد هستیم، روایتگری قربانیان شکنجه و سرکوب نقشی تعیین کننده در روند مبارزه برای تقویت مفاد حقوق بشر در خودآگاهی ایرانی و رسیدن دمکراسی دارد. فعالیتهای مدنی و سازمانهای مردم نهاد هر یک داستانهایی دارند که به پیشبرد هدف هایشان کمک میرساند و رمز موفقیت آنها، وجود افراد و فعالان "همداستان" است.
از هزارهها پیش، سویههای آموزشی و تربیتی داستانگویی، انتقال تجربۀ بینانسلی و کارکرد امیدبخش آن، بر آدمیان آشکار بوده است. داستان، تواناییهای گفتاری و شنیداری را همزمان گسترش داده، بر دامنۀ تمرکز میافزاید. داستانگویی هم قلمرو فردیترین کنش آفرینش هنری است و هم بستر خلاقیت جمعی در پردازش فولکلور توسط مولفان گمنام. داستان فردی با جمع ارتباط میگیرد و داستان مشترک، اشتراک هویتی پدید میآورد. هر داستان، حامل پیام برای ایجاد یک دگرگونی است. به قول باربارا هاردی:
«ما در روایت گویی، رویا میبینیم، آرزوپردازی میکنیم، به یاد میآوریم، پیشدستی میکنیم، امید میبندیم، نومید میشویم، باور میکنیم، شک میورزیم، برنامه ریزی میکنیم، بازبینی مینماییم، نقد میکنیم، میسازیم، شایعه میپردازیم، میآموزیم، نفرت و عشق میورزیم.» (مکنتایر. ۱۹۸۲، ص۱۱۳)
فیلسوف، السدایر مکنتایر بر اهمیت داستان در زندگی اخلاقی و توسعۀ اخلاقی شهروندان تاکید کرده است:
«انسان اساسا در کنشها و رفتارها، همچنین در آفرینندگیهای خود، یک حیوان داستان گو است. از راه روایتها است که میفهمیم که هستیم و چگونه باید رفتار کنیم. کودکان را از داستان محروم کنید، آن گاه در رفتار و گفتار خود بی سر و زبان، مضطرب و بیان گسیخته بر جای میمانند.» (همان جا)
برای آنکه بدانیم که هستیم، باید بدانیم بخشی از کدام داستان یا داستانها میباشیم. پرسشهای بزرگی چون: ما که هستیم؟ چرا اینجا هستیم؟ کار ما چیست؟، اینها به بهترین شکل با داستانگویی به جریان میافتند.
در نهایت، داستان، پلی است از گذشته به حال تا آینده. انسان داستان را میسازد و داستان، انسان را.
نقطۀ آغاز مایکل جکسون در کتاب مورد بررسی ما، دیدگاههای هانا آرنت در مورد داستانگویی است. آرنت در کتاب شرایط انسانی (The Human Condition) این گونه اهمیت و نقش داستانگویی را بیان کرده است:
«در قیاس با واقعیت که از دیدن و شنیدن درک میشود، حتی بزرگترین نیروهای زندگی درون، مانند عواطف قلبی، افکار ذهن، لذت حواس، به گونهای وجود نامطمئن و سایه وار میانجامند، مگر آنکه و تا زمانی که دگرگون، غیرشخصی و غیرفردی بشوند و به شکلی درآیند مناسب پدیداری در فضای همگانی. جاریترین شکل این چنین دگرگونیهایی در داستانگویی رخ میدهد...» (به نقل از جکسون. ۲۰۱۳. ص ۱)
هانا آرنت بر آن بود که داستانگویی هیچ گاه فقط به معنای آفرینش معناهای فردی یا اجتماعی نیست، بلکه سویهای است ذهنی- بینابینی (subjective-in-between) که طی آن، علایق چندگانۀ فردی و جمعی همواره نقش پیچیدهای بازی میکنند. مناسبت قدرت میان قلمروهای امر فردی و امر جمعی به خودی خود، یعنی یک تجربۀ سیاسی. به نظر هانا آرنت هرچند داستانها میتوانند به آشتی دادن میدانهای تجربۀ فردی یا گروهی یاری رسانند، اما میتوانند در مورد تفاوتها اغراق کرده، اختلاف نظرها را تشدید نمایند و از این راه با خشونت با تجربههای زیسته برخورد کنند. در ازای هر داستانی که رو میشود، داستانهای ناگفتۀ دیگری در سایه مانده، سانسور و سرکوب میشوند.
هانا آرنت بر آن بود که هر فرد، همزمان، یک "چه کسی" (سوژه- فاعل اندیشنده) و یک "چه چیزی" (ابژه- شیئ) است: سوژهای که فعالانه در شکل دادن یا از شکل انداختن دنیای خود شرکت دارد و نیز سوژهای که رنج میبرد و زیر تاثیر اعمال دیگران و نیروهای شرایط موجود و خارج از کنترل او است. این نوسان میان بازی کردن و مورد بازی قرارگرفتن در هر رویارویی انسانی احساس میشود. زندگی انسان، زندگی یک سوژۀ تک نیست، بلکه زندگی بیناسوژهای است که همواره در آن نبردی در جریان است برای مذاکره، آشتی، تعادل، و کاهش تضادها با دیگران. اگر چنین نباشد، یک فرد یا یک گروه دارای همۀ قدرتها شده، بر دیگران چیره میشود و دیگران در حد شیئ فروکاسته شده، به یک شماره یا موجوداتی مقهور سرنوشت کور تبدیل میشوند.
مایکل جکسون در کتاب مورد بررسی ما به گسترش دیدگاههای آرنت میپردازد و تزهای خود را مطرح میکند.
مایکل جکسون، در مقدمه کتاب مینویسد:
«پیشتر در جای دیگری استدلال کرده ام که مفهوم خانه، به معنای درخانه –بودن- در- جهان است و به دست آوردن تعادل یا تنظیمی میان حالتهای زیستن فعال و منفعل، خودمختار و ناخودمختار است. اینجا است که روایت و داستان، نقش پیدا میکنند و انسانهای در سایه رفته را توانمند میسازند که داستان خود را بازگویند. هر داستانی فردی است، اما امتداد آن به جمع و نبرد دائمی به سایه راندن و مقاومت دربرابر به سایه فرو رفتن میرسد.» (جکسون. ۲۰۱۳، ص ۳۲)
او در مقدمه اش بر کتاب، دو تز خود در این اثر را چنین شرح میدهد:
«دو تز در این کتاب در کنار یکدیگر مطرح میشوند. نخستین تز از استدلال هانا آرنت منشاء میگیرد که میگوید داستانگویی، استراتژی تبدیل معناهای خصوصی به معناهای عمومی است (هرچند که نشان خواهم داد این روند دوطرفه است). تز دوم، تزی وجودگرا است که داستانگویی را یک استراتژی حیاتی انسان برای حفظ احساس فاعلیت در رویارویی شرایط توانسوز است. بازسازی رویدادها در یک داستان، به معنای همچنان زیستن منفعلانه در آن داستانها نیست، بلکه به معنای فعالانه به کار اندازی دوبارۀ آنها هم در گفتگو با دیگران و هم در تخیل خویشتن است. این روایت تخیل آمیز، شامل بازی متقابل روندهای بیناسوژهای و بنیاروانی است، زیرا درون خودآگاهی فرد، هر تبدیل تک گویی درونی به گفتمان اجتماعی – و هر گونه پرده برداری و سرنگونی این گفتمان درون خودآگاهی فرد- همان اندازه بستگی دارد به رویاهای شخصی، فانتزی ها، خیال پردازیها و افکار اعلام نشده که به گفتار همگانی وابسته است. به بیان دیگر، در حالی که داستانگویی، اجتماعی شدن را ممکن میسازد، همان اندازه هم نقش مهمی دارد در فریبکاری، حفاظت از خود و خودتوجیه گری ذهن انسان ها. چنان که جان دیدیون میگوید: "ما برای زندگی کردن، برای خود داستانهایی میگوییم".» (جکسون. ۲۰۱۳، ص ۳۴)
جکسون در اینجا مثالی میآورد از نمایشنامه نویسی به نام دنیس پاتر که این نکته را با قدرت دراماتیک بالایی هنگام صحبت دربارۀ زندگی و نبرد خود با یک بیماری موروثی که به تدریج مفاصل او را نابود میکرد، و با پایین آوردن دمای بدن موجب توهم میشد، بیان میکند:
«تنها راه نجات زندگی من این است که داستان زندگی ام را اختراع کنم. امیدوارم متکبر نشده باشم، اما فکر میکنم که در کار من قدرتی عاطفی هست که بعدها متوجه آن شدم. و معتقدم که آن قدرت، نتیجۀ مسابقه میان خود واقعی ام با آن خودی است که اختراع کرده ام. خود اختراعی ام بر بیماری غلبه میکند... و روان مرا سالم نگه میدارد.» (جکسون. ۲۰۱۳، ص ۳۵)
جکسون ادامه میدهد که هرچند بسیاری از نویسندگان میگویند داستان به رویدادها نظم و انسجام میبخشد، باید بدانیم که بازسازی واقعیت تا چه اندازه به خواستهای وجودی وابسته هستند، مانند نیاز ما به این که چیزی بیش از یک نقش فرعی در داستان زندگی خود داشته باشیم. ما در داستانها مانند خواب هایمان در مرکز صحنه قرار میگیریم. خیلی روشن کننده نیست که بگوییم داستانگویی به زندگیهای ما معنا میبخشد، اگر منظور ما از "معنا" فهم ذهنی رویدادها باشد. داستانگویی الزاما به ما کمک نمیکند که دنیا را از نظر مفهومی یا شناختی فهم کنیم، بلکه به نظر میرسد در یک سطح ”protolinguistic” کار میکند. منظور جکسون از این اصطلاح، پردازش یک زبان بازیافت شده است که گمان میرود مادر دستهای از زبانهای شناخته شدۀ تاریخی باشد. یعنی، داستان نیز تجربۀ ما از رویدادهایی که بر ما رفتهاند را بازسازی میکند. به بیان جکسون، داستانگویی مناسبتهای سوژه-ابژه را بازسازی و بازپردازش میکند، به گونهای که با ظرافت، تعادل میان بازیگر و بازی خورده را دگرگون سازد و به ما امکان بدهد که احساس مشارکت فعال کنیم در دنیایی که زمانی گویی ما را ناچیز، حقیر و ناتوان ساخته بود.
جکسون به نقل از نویسندۀ دانمارکی کارن بلیکسن میگوید: "کسی که داستان زندگی اش به بازگوشدنی نباشد، زندگیاش ارزش زیستن نداشته است." به نظر جکسون میتوان این دیدگاه مکنتایر، از محققان معاصر که در مورد داستانگویی کار کرده، را به پرسش کشید که میگوید "داستانها پیش از آنکه بازگویی شوند، زندگی کردهاند". جکسون با این فکر مخالف است که زندگی ما در عمل با داستانهایی که میگوییم شکل میگیرند، اما قابل انکار نمیداند که داستانگویی به ما این حس را میدهد که هرچند دقیقا جریان زندگی خود را تعیین نمیکنیم، اما دستکم در تعریف معناهای آن دست بالا را داریم.
جکسون داستانگویی را به موسیقی و رقص تشبیه میکند که در بسیاری از جوامع با داستانگویی همراه است: گونهای نمایش که ما در در آن شرکت میکنیم تا خود را بازاختراع کرده، مفاهیم فردی و جمعی مربوط به این که چه کسی هستیم را به روی کاغذ بیاوریم. در این زمینه جکسون به جان برگر اشاره میکند که میگوید: "هیچ داستانی فقط تقلید رویدادها آن گونه که اتفاق افتاده اند، نیست".
داستانها با تغییر در نظم امور، آنچه در دنیای بیرون روی داده را به گونهای ارائه میدهند که گویی خود قهرمانان داستان این گونه تصمیم گرفتند. داستانها مخالف دادههای واقعیت و خیالی هستند، نه از این رو که گریز از واقعیت را موجب میشوند، بلکه چون نیاز ما را به این باور که میتوانیم معنای سیر و سفر زندگی خود– از کجا آمده و به کجا میرویم- تشخیص و تعیین کنیم، بال و پر داده، تشویق میکنند. ما با داستانگویی واقعیت را بازمی سازیم تا آنرا قابل تحمل سازیم. چنان که هانا آرنت به کارن بیکسن اشاره میکند که میگوید: "همۀ اندوهها میتوانند قابل تحمل شوند، اگر بتوانید آنرا به داستان بنویسید یا درباره اش داستان بنویسید".
به این ترتیب، داستان نویسی از دید جکسون یک استراتژی برای سازگاری و تحمل شرایط است که در آن واژهها نمایندۀ دنیا شده، و سپس با دستکاری در واژه ها، تجربۀ خود از دنیا را دگرگون میسازیم. آدمها با ساختن، تعریف کردن و به اشتراک گذاشتن داستانها میکوشند مناسبت خود با دیگران را زنده نگه دارند و زمانی که خودمختاری خویش را از دست میدهند، به تبعیض، جامۀ خودمختاری بپوشانند، و در رویارویی تجربههای پراکنده، به تحکیم ایده آلهای جمعی بپردازند. جکسون یادآور میشود که این بدان معنا نیست که واژهها میتوانند جایگزینی باشند برای کنش ها، بلکه آنها افزونههای کمکی هستند که وقتی کنشگری ناممکن یا ابهام آمیز است، به کارمی آیند.
جکسون به دیدگاه ژان پل سارتر نیز میپردازد که میگفت قدرت یک رمان از شباهت آن به واقعیت برمیخیزد. جکسون شرح میدهد که برخلاف دیدگاههای فرانتس کافکا و و سامویل بکت که وجود آغازهای مطلق و پایانهای قابل تعیین را در زندگینامهنویسی قبول نداشتند، سارتر میگوید که داستانها ما را با این امکان رو به رو میکنند که زندگی ما آن گونه باشد که داستان ما پرماجرا، منظم و صیقل خوردهاش نشان میدهد. جکسون دربرابر دیدگاه سارتر چنین استدلال میکند:
«اما به قول فرانک کرمود در معنای یک پایان (The sense of An Ending) داستانها دستکم در دوران مدرن، نمیتوانند به آسانی این گونه توهم تسکین دهندۀ نظم و کنترل را حفظ کنند. کرمود در مورد رابرت موزیل چنین میگوید: او میگوید چه خوب میشد اگر فرد میتوانست در زندگی همان سادگی موجود در نظم روایتی را بیابد. این نظم سادهای است که میتواند بگوید: "وقتی آن اتفاق افتاد، سپس این اتفاق افتاد". آنچه به ذهن ما آرامش میدهد، یک توالی ساده است. یعنی اینک گونه گونی سرسام آور زندگی، به قول ریاضی دانان، به یک نظم یک بعدی تبدیل شده است". ما توهم پی در پی بودن و ظاهر پذیرفتنی علت و معلولی آن را دوست داریم: "ظاهرسازی ضرورت دارد". اما این ظاهر یک توهم است[...] انسان بی کیفیت امروزی، چندبعدی، قطعه قطعه و بدون امکان یک پایان روایتی است. چرا او نمیتواند نظم روایتی داشته باشد؟ زیرا "همه چیز امروزه تبدیل شده به "ناروایت". در این صورت چنان توهمی بس زننده و پوچ خواهد بود.» (جکسون. ۲۰۱۳، ص ۳۸)
اشارۀ جکسون به دیدگاههای پستمدرن است که برشهایی گسیخته از رویدادها را روایت میکنند و به قول اومبرتو اکو "آثار گشوده" هستند. او پستمدرنیسم را از جمله عوامل مؤثر در کنارگذاشتن اعتبار روایت همچون یک مدل نظم وجودی میداند، زیرا پستمدرنیسم، فاعلیتها در قلمروهای خود، جامعه، فرهنگ و ملت را متلاشی و پراکنده کرده است. او میافزاید که البته نمیتوانیم تمام اعتبار زدایی از روایت را نتیجۀ شکلهای انتزاعی، نمادین و غیرروایتی فهم که جذب دنیای پستمدرن شده اند، بدانیم. جکسون میافزاید که فن آوریهای ارتباطی از زمان جنگ دوم جهانی به بعد، از قضا خیزش جدیدی از رئالیسم ادبی، رونامه نگاری و سینمایی را دامن زده اند، و علت آن میتواند میل عمیقی به شهادت دادن درمورد هولاکاست و واقعیت بیرحم تجربههای انسانی "پس از آشویتس" باشد. جکسون "پس از آشویتس" را در گیومه میگذارد تا اشارهای ناگفته باشد به تئودور آدورنو که "پس از آشویتس دیگر نمیتوان شعر گفت". یعنی پس از آن تجربههای مهیب انسانی این تمایل دوباره شکل گرفته که بدون پیچ و واپیچ پستمدرن در مورد امور مهم سخن گفته شود. جکسون استدلال میکند که تجربههای هولناک قرن گذشته آرایههای ادبی، خیال پردازیهای آرزو اندیش و پروتوتایپهای رمانتیک را بر نمیتابند. او مینویسد:
«هرچند روایت به ما راههای خلاقی برای گریز از واقعیت به درون فانتزی یا دنیاهای مجازی که همه چیز در آنجا قابل پیش بینی، ساده و قابل حل است میدهد، اغلب در دورانهای سختیهای شدید آدمها چنین افسانه سازیهایی را پس زده، به روی زبان، همچون وهن زندگی، تف میاندازند و تنها در قالب سکوت، راهی اصیل برای احترام به زندگی مییابند. هرچند این سکوت، فریادی فروخورده از زبان بستگی ناشی از وحشت و آسیب روحی است، اما سکوت خودخواسته، استراتژی آشنایی در میان پناهندگان، بازماندگان اردوگاههای مرگ، کودکان آزاردیده، سربازان موج دیده، قربانیان شکنجه و تجاوز و سوگواران است. چنین سکوتی در مراسم یادبود قربانیان فجایع رعایت میشود.» (جکسون. ۲۰۱۳، ص ۹۸)
جکسون این ایده را که داستانها میتوانند عین زندگیهای ما باشند به عنوان دیدگاهی ذهنی رد میکند و آنرا برخاسته از این برداشت میداند که زندگی انسانی اساسا زندگی فردی بوده، جزیرهای است میان آب و ما میتوانیم به گذشتۀ این زندگی فردی و این سوبژکتیویتۀ خودبسنده رجوع کنیم و حقیقت روایتی را که خارج از آن ساخته شده، تایید کنیم. جکسون در سراسر کتاب این ایده را دنبال میکند که داستانها نه آفرینشهای ناب افراد خودمختار هستند و نه بیانگریهای خالص دیدگاههای ذهنی، بلکه داستانها نتیجۀ گفتگوی جاری و صیقل خوردن در میدانهای بیناسوژهای هستند.
تاکید جکسون بر روی درک داستانگویی همچون فرایندی که از سوژه به بیناسوژه امتداد مییابد، از کارمایههای اصلی این کتاب است که در فصلهای متعدد در قالب تجربههای زیستۀ گوناگون بررسی میشوند.
برای ما ایرانیان، ضرورت بررسی فلسفۀ روایت و نظریههای داستانگویی که در دهههای اخیر گسترش یافتهاند، یکی از کارمایههای مهم روز است. داستاننویسی در ایران دههها است که در چنبرۀ سانسور گرفتار آمده و با وجود تلاش تحسینآمیز نویسندگان داخل کشور، به آن رشدی نرسیده است که در شرایط آزادی بیان میتوانست دست یابد.
روایت همچنین در شرایط جنبشهای اجتماعی از اهمیت بسیاری برخوردار میشود. حاشیهنشینان اجتماع، قربانیان خشونت، تبعیض و حق کشی با روایتهای خود به صدا در میآیند.
در فرایندهای دادخواهی، که نمونۀ تکان دهندۀ آن را در دادگاه جاری در استکهلم (۲۰۲۱) شاهد هستیم، روایتگری قربانیان شکنجه و سرکوب نقشی تعیین کننده در روند مبارزه برای تقویت مفاد حقوق بشر در خودآگاهی ایرانی و رسیدن دمکراسی دارد.
فعالیتهای مدنی و سازمانهای مردم نهاد هر یک داستانهایی دارند که به پیشبرد هدف هایشان کمک میرساند و رمز موفقیت آنها، وجود افراد و فعالان "همداستان" است. خردورزان ِ فرهنگ ایران، قرنها پیش از پژوهشگران مدرن که به تازگی به نقش داستانگویی در راهبری مدنی، جنبشی و سیاسی پرداخته اند، در سطح زبان، ارتباط میان نیکی گستری را با واژۀ "همداستانی" جا انداخته بودند.
روایت و داستانگویی در دنیای امروز و با گسترش سرسام آور فن آوریها و شبکههای ارتباطی، نقش مهمی در راهبری اجتماعی، حرفهای و مدنی ایفا میکنند. رهبران خوب کسانی هستند که داستان و روایت گیرا و صادقی برای گفتن دارند. جاناتان ساکس، فیلسوف انگلیسی (درگذشت ۲۰۲۰)، از شاگردان آیزایا برلین و عضو مجلس لردهای برتیانیا، پیرامون اهمیت داستانگویی مینویسد:
...«آنچه یک رهبر را میسازد، توانایی ِ گفتن ِ یک داستان خاص است– داستانی که بتواند وضعیت ما را برای خودمان تشریح کند و یک دورنمای جمعی را قدرت بخشیده، پذیرفتنی سازد. به این ترتیب، چرچیل [برای پیروزی در جنگ دوم جهانی] داستان شهامتِ شکست ناپذیر در نبرد برای آزادی را گفت. داستان ِ گاندی دربارۀ حرمت ِ هند و اعتراض خشونت پرهیز بود... مارتین لوترکینگ گفت که چگونه ملتی بزرگ باید چشمان خود را بر روی رنگها ببندد. داستانها به گروه، هویت مشترک و هدفمندی میدهند.» (ساکس، ۲۰۱۹)
اگر به این کاربردهای روایت و داستانگویی در جنبش ها، رهبری اجتماعی و ابعاد برشمردۀ دیگر در این نوشتار، کاربردهای آموزشی و تربیتی، اخلاقی و روان درمانگری و غیره را نیز بیافزاییم، تردیدی باقی نمیماند که بیش از اینها در گسترۀ همگانی ایرانیان و فارسی زبانان باید به مطالعات مربوط به روایت و داستانگویی پرداخته شود، زیرا به گفتۀ محمدرضانیکفر، آن گاه که محرومان و آسیب و تبعیض دیدگان به صدا درآیند، به زبان فلسفه سخن نمیگویند، بلکه سخن آنها در قالب روایت و داستانگویی خواهد بود.
در ادامۀ تلاش برای معرفی نظریههای مربوط به روایت، در بخشهای بعدی این نوشتار ترجمۀ فصل یا فصلهایی از کتاب مایکل جکسون را به خوانندگان ارائه خواهم داد.
——————————————
Arendt, Hannah. 1958. The Human Condition. Chicago: University of Chicago Press.
، Jackson Michael. 2013. The Politics of Storytelling Variations on a Theme by Hannah Arendt. Museum Musculanum Press, University of Kopenhagen.
MacIntyre, Alasdair. 1982. After Virtue. University of Notre Dame Press, 1981.
Sacks, Jonathan. 2019. Covenant and Conversation. A Nation of Storytellers
دقیقیان، شیریندخت. ۲۰۱۹. "لحظهء همداستانی: نقش داستانگویی در توانمندسازی شهروندی". گاهنامهء فلسفی خرمگس.