مقاله ای تطبیقی و تاریخی است که نگارنده در باره تحوّل بینش مذهبی از زلزله در سال ۲۰۰۴ میلادی برای یک مجله آمریکائی نوشتم. هدف تحلیل مقایسه ای بود بین عکس العمل رهبران جمهوری اسلامی به زلزله ۲۰۰۴ بم و مناظره ای که بعد از زلزله ۱۷۵۵ لیزبن در ارو پا رخداد.
نوشته ذیل ترجمه بخش کوچکی از آن مقاله و افزودن بحثی در باره ماهیّت رژیم حاکم بر ایران و نقدی به این خرافه تلخ مذهبی است که زلزله را کار هدفمند خداوند میداند. قربانیان زلزله ترکیه و سوریه بیش از ۴۰ هزار کشته، ۵ میلیون آواره و دهها هزار زخمی بوده اند. باشد که ایرانیان مقیم خارج، خصوصاٌ توانمندان، از طریق نهادهای مورد اعتماد خود در این امر ضروری شرکت داشت باشند.
در تورات و انجیل و قرآن عامل بروز زلزله اراده خداوند و هدف آن مجازات، مکافات یا امتحان آدمیان است. بر مبنای اینگونه آیه ها همه بلایای طبیعی تسلیحات خداوند هستند که برای اجرای اوامرش بکار گرفته میشود. بطور کلّی بلایای طبیعی را به خدایان یا نیروهای فراطبیعی نسبت دادن از آغاز تکامل هوش و کنجکاوی بشر وجود داشته و نقش ادیان ابراهیمی این بوده که به تخیلات بدوی مشروعیت وحی و نبوّت بدهند.
تا عصر روشنگری تصویر مسلّط بر ذهنیت بشر این بود که در برابر بلایای طبیعی ناتوان و بی ملجاء هستند و توجیه مذهبی یا اسطواره ای که بروز بلایا را به خدایان یا خدا نسبت میداد مخاطبی برای کاوش یا اعتراض تعیین نمیکرد. زیر سئوال بردن این بینش برای اولّین بار در تاریخ در اواسط قرن هیجدهم آغاز شد و محّرک آنهم زلزله ای بود که اوّل نوامبر ۱۷۵۵ در شهر لیزبن، پایتخت پرتقال بوقوع پیوست. تعداد کشته شده گان این زلزله را بین ده تا پانزده هزار تخمین میزنند و از ۲۰هزار خانه مسکونی در شهر فقط سه هزار قابل سکونت باقی ماند. در آن زمان لیزبن چهارمین شهر بزرگ اروپا بود، بعد از لندن، پاریس و ناپل، و ۲۷۵۰۰۰ جمعیت داشت. در سال ۱۷۵۵علم زمین شناسی وجود نداشت که در باره مکانیسم زلزله تحقیق و تفحّص کنند ولی تکامل عقلانیّت به مرحله ای رسیده بود که “مشیّت اللهی” دانستن زلزله و توجیه آن بنام مجازات یا امتحان انسانها زیر سئوال ببرد.
واکنش اندیشمندان و هنرمندان اروپا به زلزله لیزبن از اظهار همدردی با قربانیان بلایا فراتر رفت و تحلیل آنان از فاجعه به انتقاد از مواضع کلیسا و پرداختن به مسائل سیاسی و اقتصادی و طبقاتی کشیده شد. محور اصلی گفتمان منتقدان و مفّسران این بود که اگر ادعای کشیشان مبنی بر “مشّیت اللهی” بودن زلزله برای مجازات گناهکاران صحیح است، پس چرا خانه های فقیرترین مردم شهر روی سرشان خراب میشود و اکثر قربانیان کودکان و سالمندان هستند؟ کشیشان برای این سئوال پاسخی نداشتند جز تکرار ادعای سخنگویان کنیسه، کلیسا و مسجد که حساب و کتاب خداوند با منطق آدمیان قابل فهم نیست. کشیشان کاتولیک که با اشراف و دولتمداران زمان روابط نزدیک داشتند منتقدین مشیّت اللهی بودن زلزله را به ارتداد متهم میکردند. سخنگویان پروتستانها مشیّت اللهی بودن زلزله را تأئید میکردند ولی علل بروز آن را به ظلم و فساد کلیسای کاتولیک در تفتیش عقاید نسبت میدادند.
این بحث و جدل چنان در محافل روشنفکری اروپا گسترش یافت که در اولّین سالگرد زلزله لیزبن یک کشیش معروف بنام گابریل والا گریدا بیانیه ای خطاب به اهالی لیزبن منتشر کرد و گفت “گناهان شما که شامل دوست داشتن تأتر، موزیک و رقص و گاوبازی” هم میشود علل وقوع زلزله و اراده خداوند در مجازات شما بوده است و مردم شهر را نصیحت کرد که توبه کنند و بسوی خدا بر گردند. در پاسخ به این بیانیه ولتر، ستاره هنری و فلسفی عصر روشنگری، قطعه ای ساخت تحت عنوان “شعری در باره بلای لیزبن: نگاهی به قاعده آنچه هست، حق است.” در این شعر مشهور ولتر قصّه مشیّت اللهی بودن زلزله را به خرافه ای بیگانه با احساس و عقلانیت انسان ترسیم کرد و گفت این چه خدائی است که ارضای خشمش مرگ و رنج ضعیف ترین و بی پناه ترین انسانها را می طلبد؟ خبرسازترین پاسخ به شعر ولتر نامه ای بود که از ژان ژاک روسو در یافت کرد. روسو با ولتر موافق بود که بلایای طبیعی ارتباطی با نیروی فراطبیعی ندارند ولی از آنجا که خداپرست بود حمله به اعتقادات مذهبی توده های مردم را بر خورد مثبتی با مسئله نمیدانست. او نیز چون ولتر در باره علل بروز زلزله اظهار نظری نکرد ولی به این واقعیت توّجه داشت که اکثریت قربانیان زلزله از محرومترین بخش جمعیّت شهر بوده اند و لذا آسیب پذیری آنان مربوط به کیفیّت ضعیف ساخت و مصالح منازل آنان بوده است. بر مبنای این نگرش، روسو برای جامعه و سیستم حاکمیت نسبت به قربانیان بلایای طبیعی مسئولیت قائل شد. روسو اوّلین متّفکر عصر روشنگری بود که مقوله آسیب پذیری انسانها و نقش جامعه در تقلیل آن را وارد بحث فلسفی و سیاسی کرد. نتیجه منطقی پذیرش و گسترش بینش روسو این شد که از آن پس گفت و گو در باره نا توانی انسانها در برابر بلایای طبیعی شامل توجّه به فقر و نابرابری اجتماعی هم شد، یعنی آسیب دیده گان بلایا گرفتار نوعی بی عدالتی هم بودند که صاحبان قدرت و ثروت در جامعه میبایست مسئولیت رفع یا تقلیل آن را بعهده بگیرند. زنده یاد جودیت اشکلار، استاد فلسفه سیاسی در دانشگاه هاروارد، در کتاب “چهره های بی عدالتی” مینوسد که اگر بخواهیم برای عصر تجدّد زاد روزی تعیین کنیم، روز بروز زلزله لیزبن کاندید شایسته ایست زیرا آن بلای طبیعی آغازگر گفتمانی شد که میتوان آن را مرز بین سنّت و تجدّد نامید.
اولّین زلزله بعد از انقلاب ۱۳۵۷ در استان کرمان بوقوع پیوست که بیش از سه هزار کشته و ۳۱ هزار نفر را بی خانمان کرد. بعد از وقوع این فاجعه خمینی فاشیست طی بیانیه ای با مصدومین و بازماندگان قربانیان اظهار همدردی نمود و متذکر شد که زلزله “مشیّت اللهی” و هدف آن امتحان بندگان است و لذا وظیفه مردم در واکنش به فاجعه باید با تحکیم ایمان آنان به اسلام توأم باشد. بعد از زلزله بم در سال ۱۳۸۲ که بیش از سی هزار کشته و پنجاه هزار مصدوم بجا گذاشت فاشیست خامنه ای به منطقه زلزله زده رفت و ضمن دلجوئی از مردم ستمدیده همانند خمینی مدّعی شد که برور زلزله “امتحان اللهی است” و تبعات شوم آن باید ایمان مردم به دین را تقویت کند.
سوره زلزال در قرآن هشت آیه دارد:
ترجمه بهاٌ الدین خرّمشاهی
۱-آنگاه که زمین به زلزله[ى واپسین]اش بلرزد
۲- و زمین بارهایش را بیرون ریزد
۳- و انسان گوید آن را چه مىشود؟
۴- در چنین روز رازهایش را باز گوید
۵- از آنکه پروردگارت به او الهام فرستاده است
۶- در چنین روز انسانها گروه گروه باز گردند تا [نتیجه و حاصل] کارهایشان به آنان نشان داده شود
۷- پس هر کس هم سنگ ذرهاى عمل خیر انجام داده باشد، [پاداش] آن را میبیند ۸- وهرکس هم سنگ ذرهاى عمل ناشایست انجام داده باشد، [کیفر] آن را میبیند.
بعد از وقوع زلزله های کرمان و بم، کسی در ایران اجازه نداشت از خمینی یا خامنه ای سئوال کند که از نظر آنها قربانیان فاجعه، که اکثرأ کودک و سالمند بودند، به چه دلیلی سزاوار مرگ زیر آوار خشت و گل خانه هایشان شدند؟ و یا خداوند برای قربانیان فقیر و بی خانمان مناطق زلزله زده چگونه امتحانی در نظر دا شت ؟ طرح اینگونه سئوالها بعد از آن دو زلزله در ولایت فقیه ارتداد محسوب میشد و عواقب ان را خلخالیها و سعید مرتضوی ها تعیین میکردند. در سال ۱۷۵۵ میلادی، تمامی اروپا زیر سلطه فئودالها و شاهان اقتدارگرا بود ولی اهل تفّکر قادر بودند بحث و مجادله سنّت و تجدد را آغاز کنند. ۲۷۵ سال از زلزله لیزبن میگذرد ولی هنوز ولایت فاشیتی فقیه اجازه نمیدهد که اهل علم و دانش خرافات و او هام دوران بربریّت را افشا کنند.
در جدلهای سیاسی واژه فاشیسم ابزار پرخاشگری است ولی در رابطه با حاکمیّت ولائی واژه فاشیسم توصیف صحیح واقعیّت است. فاشیسم ایدولوژی رژیمی است که کنترل سیاست،اقتصاد، آموزش، فرهنگ و حریم خصوصی زندگی شهروندان را وظیفه تاریخی و اعتقادی خود میداند و مخالفین و منتقدین رفتارش را دشمنانی میداند که باید نابود شوند. فاشیسم نیاز ساختاری به دشمن همیشه در کمین و رهبر مطلق اندیش بلامنازع دارد. فاشیسم برای شهروندان وظیفه و تکلیف قائل است و گفتمان مساوات و فردیّت انسانها و حقوق بشر را انحراف از «حقیقت» میداند. فاشیسم توسعه طلب است و رفاه، امنیّت و پرستیژ جامعه را فدای اهداف فرامرزی میکند. فاشیسم در رفتار و کردار و تبلیغات خود پیرواصل هدف وسیله را توجیح میکند است و لذا در عمل از بیخ و بن با اخلاق و معنویّت بیگانه است. بر مبنای این واقعیا ت و کارنامه ۴۴ ساله حاکمیّت ولائی منطقی است که ولایت مطلقه فقیه را ولایت فاشیسی بنامیم. اینکه تبلیغاتچیهای رژیم برای توجیه عملکرد و اهداف خود از زبان مذهب و افسانه ها و اوهام و خرافات سنّتی استفاده میکند تغیّری در ماهیّت فاشیستی رژیم نمیدهد.
تا زمانی که ولایت مطلقه فاشیستی بر اریکه قدرت سوار است مبارزه با یا افشای خرافات مذهبی چون هدفمند دانستن زلزله از جانب خدا در داخل کشور از گفتگوهای امن و خصوصی فراتر نمیرود ولی یکی از پرادکسهای ولایت فاشیستی این است که بیش ازهر رژیم دیگری در تاریخ ایران زمینه ادراکی، عقلی و ذهنی مبارزه با خرافات و اوهام مذهبی را فراهم آورده است. گفتمان در باره این پراداکس نیاز به بحث دیگری دارد که راهنمای تحلیلی آن دستاورد تاریخی و بدیع جنبش زن، زندگی، آزادی خواهد بود.
از: گویا